انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

این انجمن با هدف نقد و بررسی دوستانه آثار تشکیل شده و نظر به اینکه قصد در ترویج فرهنگ کتابخوانی و نقادی دارد، نتیجه نقد و بررسی خود را منتشر میکند.
انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

این انجمن با هدف نقد و بررسی دوستانه آثار تشکیل شده و نظر به اینکه قصد در ترویج فرهنگ کتابخوانی و نقادی دارد، نتیجه نقد و بررسی خود را منتشر میکند.

نقد و بررسی داستان شازده کوچولو نوشته دوسنت اگزوپری - گروه داستان

 

معرفی

عنوان : شازده کوچولو یا شهریار کوچولو

نام نویسنده : آنتوان دوسنت اگزوپری

تاریخ نشر : ۱۹۴۳

میزان محبوبیت : در قرن اخیر سومین کتاب پرخواننده جهان است

 تعداد صفحه: 106

  نشر: نگاه

 شابک:978-964-351-013-8

  قطع کتاب: جیبی

  وزن: 300 گرم


ادامه مطلب را ببینید

 

معرفی

عنوان : شازده کوچولو یا شهریار کوچولو

نام نویسنده : آنتوان دوسنت اگزوپری

تاریخ نشر : ۱۹۴۳

میزان محبوبیت : در قرن اخیر سومین کتاب پرخواننده جهان است

 تعداد صفحه: 106

  نشر: نگاه

 شابک:978-964-351-013-8

  قطع کتاب: جیبی

  وزن: 300 گرم

تاریخچه نویسنده

آنتوان دوسنت اگزوپری در روز بیست و نهم ژوئن سال ۱۹۰۰ میلادى در شهر لیون به دنیا آمد و در سى و یکم ماه جولاى منتهی به فاصله چهل و چهار سال، چشم از جهان فرو بست. وی در تابستان به دنیا آمد و در تابستان هم از دنیا رفت. وقتى که او متولد شد، تنها شش ماه از تولد قرن بیستم مى گذشت. نام اصلی او آنتوان ژان باپتیست مارى روژ اگزوپرى بود، اما در خانه او را  تونیو صدا مى زدند. والدین تونیو کوچولو هر دو از تبار اصیل و اشراف زادگان ولایات بودند و به اعتبار اینکه  قوش پرورش مى دادند و پرندگان کوچک را شکار مى کردند، به آنها قوشى ها مى گفتند.

سابقه تاریخى این خانواده به جنگ هاى صلیبى مى رسد. این خانواده در اصل متعلق به منطقه مرکزى فرانسه و ناحیه اى موسوم به لیموزن بودند. در شرح حال این خانواده چنین آمده که پدربزرگ پدر آنتوان همدوش لافائیت در جنگ هاى استقلال آمریکا جنگیده است. به تونیو کوچولو به خاطر طره تابدارش، خورشید شاه لقب داده بودند!

نام پدر اگزوپرى، ژان و نام مادرش، مارى بود. آنها در تاریخ ۸ ژوئن سال ۱۸۹۶ میلادى با هم ازدواج کردند. فرزندان اول و دوم آنها دختر بودند که به ترتیب نامشان را مادلن و سیمون گذاشتند. آنتوان، اولین فرزند پسر آنها در روز ۲۹ ژوئن سال ۱۹۰۰ میلادى به دنیا آمد.

دو سال بعد، یعنى در سال ۱۹۰۲ چهارمین فرزند خانواده که پسر بود به دنیا آمد و نامش را فرانسوا گذاشتند و سرانجام پنجمین فرزند خانواده و سومین نوزاد دختر خانواده در سال ۱۹۰۳ متولد شد و نامش را گابریل گذاشتند. گابریل نور چشم آنتوان بود و بسیار به او علاقه  داشت. طولى نکشید که مصیبت مرگ پدر خانواده، ضربه بزرگى به آنها وارد ساخت؛ بدین معنى که در غروب روز ۱۴ مارس سال ۱۹۰۴ پدر آنتوان اگزوپرى در ایستگاه راه آهن نزدیک املاک خانواده همسرش گرفتار حمله قلبى شد و در حالى که تنها چهل و یک سال داشت، فوت کرد! در این زمان، هنوز آنتوان چهار سالش تمام نشده بود. مارى مادر جوان و بیوه که در این موقع تنها ۲۸ سال داشته و درآمد ثابتى هم نداشت، با پنج فرزند کوچک، روزگار سختى را آغاز کرد.

آنتوان تحصیلات اولیه را در مدارس نخبه کاتولیک گذراند. در مدرسه بچه ها او را تاتان صدا مى زدند. معروف است که تاتان قبل از شروع کلاس براى بار دوم صبحانه مى خورد! وی قصد داشت وارد دانشکده نیروى دریایى شود، ولى در امتحان ورودى موفق نشد و به ناچار رشته مهندسى معمارى را انتخاب کرد. در اوایل دهه بیست میلادى، به هوانوردى روى آورد و متوجه شد که این دقیقاً همان حرفه مورد علاقه اوست و تا هنگام مرگ همچنان هوانورد باقى ماند. اگزوپرى نخست در غرب آفریقا و سپس در آمریکاى جنوبى به عنوان بخشى از وظایفش، جان خود را به خطر انداخت؛ تا آنجا که دوبار دچار سوانح هوایى وخیمى شد و به طور معجزه آسایی نجات یافت. در یکى از این دو حادثه، نزدیک ترین دوستش، مرمو به هلاکت رسید و او به شدت متاثر شد. اگزوپرى اولین امتحان دانشگاهى خود را در ژوئن سال ۱۹۱۶ در سوربن گذراند و تنها دو نفر در آن امتحان قبول شدند، که یکى از آن دو نفر بود. از همان دوران نوجوانى، تحمل اش نسبت به ناملایمات محیط و رفتار شاگردان مدرسه چشمگیر بود. شاگردان مدرسه وقتى نمى توانستند او را به خاطر شوق بی حدش به نوشتن مسخره کنند، چیز جدیدی پیدا مى کردند که معمولاً به شوخى کثیفى ختم مى شد. مثلاً دماغش دستمایه خوبى بود، آن را به شیپور تشبیه مى کردند و به او مى گفتند : نمى خواهى کمى براى ما شیپور بزنی؟ و براى بیشتر اذیت کردن به او مى گفتند: وقتى بارون میاد، سرت را پایین نگهدار! ممکنه شیپورت خیس بشه! آنتوان به این طعنه ها اعتنایى نمى کرد و واکنشى نشان نمى داد.

اگزوپرى معتقد بود : آنچه مرد را زنده نگه مى دارد، قدم برداشتن و به جلو رفتن است، حتى اگر به پرتگاه ختم شود، پس یک قدم دیگر، یک قدم دیگر لازم است، براى قدم هاى دیگر. همیشه قدم هایى براى برداشتن هست، فقط باید به پیش بروى.

اگزوپرى واقعاً عاشق کارش بود و اغلب به گفته یکى از اندیشمندان اشاره مى کرد که: اگر کارت را دوست داشته باشی، به پایدارترین شادى هاى زمین دست یافته اى. اگزوپرى مى گفت : هواپیما وسیله است، نه هدف. کسى جان خود را براى هواپیما به خطر نمى اندازد؛ همان طور که کشاورز تنها براى نفس شخم زدن، شخم نمى زند. هواپیما وسیله اى است براى گریختن از شهرها و اگزوپرى مى گفت: پرواز کارى مردانه است، عظمت حرفه پرواز در این است که مردان را به یکدیگر پیوند مى دهد و به ایشان مى آموزد که نعمت حقیقى در زندگى، داشتن رابطه با انسان ها است، نه تملک اشیاى مادى. اگزوپرى به شدت عاطفى بود. روزى در نامه اى به مادرش نوشت: دنیا را گشته ام، روزهاى سختى را گذرانده ام، اما تمام آن سال ها و شادى ها ارزش یک نوازش مادرانه تو را نداشت. در سن 21 سالگی، به عنوان مکانیک در نیروی هوایی فرانسه مشغول به کار شد و در طول دو سال خدمت خود، فن خلبانی و مکانیکی را فرا گرفت؛ چنان که از جمله هوانوردان خوب و زبردست ارتش فرانسه به شمار می‌رفت. وی به مدت چندین سال در راههای هوایی فرانسه- افریقا و فرانسه- امریکای جنوبی پرواز کرد. در سال 1923 پس از پایان خدمت نظام به پاریس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همین زمان بود که نویسندگی را آغاز کرد.

در سال 1930 بار دیگر به فرانسه بازگشت و در شهر آگه که مادر و خواهرش هنوز در آنجا اقامت داشتند، عروسی کرد. شهرت نویسنده با انتشار داستان پرواز شبانه آغاز شد که با مقدمه‌ای از آندره ژید در 1931 انتشار یافت و موفقیت قابل ملاحظه‌ای به دست آورد. حوادث داستان در امریکای جنوبی می‌گذرد و نمودار خطرهایی است که خلبان در طی طوفانی سهمگین با آن روبرو می‌‌گردد و همه کوشش خود را در راه انجام وظیفه به کار می‌برد.

در سال 1939 اثر معروف اگزوپری به نام زمین انسان‌ها برای نخستین بار منتشر گردید و از طرف فرهنگستان فرانسه موفق به دریافت جایزه شد. پس از شکست فرانسه از آلمان در سال ۱۹۴۰، اگزوپرى به نیویورک رفت و در آن شهر بیش از دو سال به نوشتن مشغول بود، اما به هنگام گشایش جبهه دوم و پیاده شدن قوای متفقین در سواحل فرانسه، بار دیگر با درجه سرهنگی نیروی هوایی به فرانسه بازگشت. در31 ژوئیه‌ 1944 برای پروازی اکتشافی بر فراز فرانسه اشغال شده، از جزیره کرس در دریای مدیترانه به پرواز درآمد، و پس از آن دیگر هیچگاه دیده نشد. دلیل سقوط هواپیمایش هیچگاه مشخص نشد، اما در اواخر قرن بیستم و پس از پیدا شدن لاشه هواپیما، اینطور به نظر می رسد که برخلاف ادعاهای پیشین، او هدف آلمانها واقع نشده است. زیرا اثری از تیر بر روی هواپیما دیده نمی‌شود و به احتمال زیاد، سقوط هواپیما به دلیل نقص فنی بوده است.

اگزوپرى در ارتباط با جنگ عقیده جالبى داشت و مى گفت: نباید درباره کسانى که به جنگ مى روند، شتاب زده قضاوت کرد، بلکه اول باید وضع شان را درک نمود

از نظر او، کسانی به جنگ می روند که خوی وحشی گری داشته باشند. در بازگشت از صحنه جنگ بیان داشت: فداکارى هایى که طرفین جنگ در دفاع از برداشت خود از حقیقت مى کنند، به مراتب از محتواى ایدئولوژی آنها مهمتر است.  او بر این اعتقاد بود که بحث کردن بر سر ایدئولوژی فایده ای ندارد، زیرا می توان ثابت کرد که همه ایدئولوژى ها درست اند، اما در عین حال مى بینیم که همه آنها مخالف یکدیگرند و این گونه بحث ها امید نجات و رستگارى انسان را به یأس تبدیل مى کند؛ در حالى که آدمى همه جا نیازهاى یکسان دارد. به همین دلیل، اگزوپرى به هیچ ایدئولوژى معینى گرایش نداشت. وقتى هواپیمایش بر فراز مدیترانه ناپدید شد، دوستانش چند صفحه ماشین شده از نوشته هاى تیار دوشاردن را در منزلش  پیدا کردند. اگزوپرى پیرو مکتب پاسکال بود و هر جا که می رفت، حتی در سفر، کتاب پاسکال را  به همراه داشت. وی اهمیت مذهب را به خوبى درک مى کرد. مذهبى که در آثارش دیده مى شود، از نوع مذهب جنجالى، بدهیبت و چندش آور نیست.

اگزوپرى براى دوران کودکى احترام عمیقى قائل بود. در سال های اقامتش در نیویورک  در سال 1943، کتاب  شازده کوچولو را براى کودکان به رشته تحریر درآورد. ماجراى شازده کوچولو ادیبانه و غریب به نظر مى رسد : بچه شیطانى است که از گوشه اى دور در عالم هستى به خاطر عدم تفاهم با گل سرخ دردسرساز، سیاره خود را ترک کرده ، راه غربت ها را در پیش مى گیرد ، به سوى مکان هاى ناشناخته حرکت مى کند و با شتاب به سوى منطق انسان های بالغ در شش سیاره همسایه پیش می رود. آدم هایى که در این سیاره ها زندگى مى کنند، یکى از یکى مضحک تر بوده، مایه تمسخر و خنده می باشند. شازده کوچولو در صحرا فرود مى آید و با هوانوردى که راوى قصه است، آشنا مى شود و پیش از آنکه در هواى رقیق ناپدید شود، درس هاى سودمندى از یک روباه مى گیرد. این کتاب آشکارا نماینده عروج، عزیمت، جدایى و مرگ اگزوپرى است. علاقه اگزوپرى به خلق شازده کوچولو از اینجا ناشى می شد که مى گفت:

مدت زیادى میان آدم هاى بزرگ زندگى کرده ام و آنها را از نزدیک دیده ام، اما چیز زیادى از آنها یاد نگرفتم. خالق شازده کوچولو در دنیاى بزرگ ترها تنهاست و بسیار تنهاست. (فودازی, 2012)

آثار دیگر نویسنده

-         هوانورد در سال ۱۹۲۶ (wikipedia, 2015)

-         پیک جنوب در سال ۱۹۲۹

-         پرواز شبانه در سال ۱۹۳۱

-         زمین انسانها در سال ۱۹۳۹

-         خلبان جنگ در سال ۱۹۴۲

-         نامه به یک گروگان در سال ۱۹۴۳

-         شازده کوچولو در سال ۱۹۴۳

-         قلعه در سال ۱۹۴۸ که پس از مرگ وی منتشر شد

-         نامه‌های جوانی در سال ۱۹۵۳ که پس از مرگ وی منتشر شد

-         دفترچه‌ها در سال ۱۹۵۳ که پس از مرگ وی منتشر شد

-         نامه‌ها به مادر در سال ۱۹۵۵ که پس از مرگ وی منتشر شد

-         نوشته‌های جنگ در سال ۱۹۸۲ که پس از مرگ وی منتشر شد

-         مانون رقاص در سال ۲۰۰۷ که پس از مرگ وی منتشر شد

نقد اثر

ایده نگارش اثر از آنجایی آمد که در سال ۱۹۳۵، هواپیمای سنت اگزوپری، که برای شکستن رکورد پرواز بین پاریس و سایگون تلاش می‌کرد، در صحرای بزرگ آفریقا دچار نقص فنی شد و به ناچار در همان جا فرود آمد. همین سانحه دستمایه الهام شازده کوچولو شد که در آن شخصیت قهرمان داستان، خلبانی بی‌نام، پس از فرود در بیابان با پسر کوچکی آشنا می‌شود. پسرک به خلبان می‌گوید که از اخترکی دوردست می‌آید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم می‌گیرد برای اکتشاف اخترک‌های دیگر خانه را ترک کند. او همچنین برای خلبان از گل سرخ محبوبش می‌گوید که دل در گرو عشق او دارد، از دیگر اخترک‌ها تعریف می‌کند و از روباهی که او را این جا، روی زمین، ملاقات کرده است. خلبان و شازده چاهی را می‌یابند که آنها را از تشنگی نجات می‌دهد اما در نهایت شازده کوچولو خلبان را در جریان تصمیم خود قرار می‌دهد و می‌گوید تصمیم گرفته به اخترک خانه‌اش بازگردد. (wikipedia, 2015)

 

اصلی­ترین و مهمترین شخصیت داستان همان گل سرخ است. گلی که تمام داستان بر اثر اختلاف و مشکلات او با شازده کوچولو شکل می گیرد. گل نماد خوبی و سرخ بودنش نماد عشق است. شازده کوچولو یک گل دارد گلی که به گفته ی خودش بسیار ضعیف اما مغرور است. این گل در ذهن  اگزوپری کیست؟ اینکه کتاب و هسته ی اصلی داستان از اتفاقات و زندگی واقعی  اگزوپری ریشه می گیرد تا حدودی غیر قابل انکار است و همانطور که ایده ی سقوط  هواپیما از سقوط هواپیمای او در صحرای لیبی شکل گرفته است بهانه ی خوبی ست برای اینکه گل  سرخ را نیز همسر  او بدانیم، همسری که اگزوپری با او به مشکل برخورد و همین مشکلات بود که بین او و همسرش کدورتهایی ایجاد کرد.

ایده گل کاملا معشوق نویسنده را با تمام غرور و ناز و عشوه تصویر میکند، شازده به نوعی نماینده کودک درون نویسنده بوده و کودکی صادق، کنجکاو و عاشق است، او پس از آنکه از عشوه های بی حد و حصر معشوقه خود به ستوه میاد به هفت سیاره گذر میکند. در واقع برای درک عشق او نیازمند گذر از هفت مرحله است. که مرحله آخر درک و فهم دوست داشتن است و در واقع گذر از مراحل عرش و رسیدن به درک عشق خود یا همان گل رز سرخ است که به انتظار اوست. (سرا, 2015)

خرده سیاره اول: جایگاه شاهی است که هر کسی را رعیت خود می داند. او فقط دستور می دهد(به خیال خودش تمام دستوراتش عاقلانه است چرا که در غیر این صورت مردم انقلاب خواهند کرد) و انتظار دارد همه اطاعت کنند همانند پدر و مادرها و معلم ها که فکر می کنند هر آن چه آنان می گویند درست است. (نمایش غرور است)

خرده سیاره دوم: جایگاه مرد خودپسند. (نمایش خودخواهی است)

خرده سیاره سوم: جایگاه شخص میخواره در پاسخ او علت میخوارگی اش را می پرسد می گوید  که می  می­خورد تا فراموش کند شرمنده است. (نمایش اشتباهات گذشته و کسی که نمیبخشد و یا حتی افسوس بر گذشته و مهمتر از همه لاابالی بودن است)

خرده سیاره چهارم: جایگاه تاجری که پیوسته در حال شمارش اعداد و ارقام است.  تاجر کار خود را جدی ترین کار دنیا می داند . او معتقد است که هر کس که اولین نفری باشد که راجع به چیزی فکر می کند ، آن چیز مال خودش می شود. (نمایش اهمیت به مادیات و مادی گرایی است)

تو چه فایده ای داری برای چیزی که صاحبش هستی؟ چیزی که تو صاحبش هستی چه فایده ای برای تو دارد؟ جواب این دو سوال برای اینکه بخواهیم صاحب چیزی بشیم با توجه به این سوالات خیلی چیزها رو الکی صاحب میشویم و خیلی چیزها رو الکی از دست میدهیم. فرق بین تصاحب و سلطنت چیه؟ پادشاه ها تصاحب نمیکنند بلکه بهش سلطنت میکنن. اگزوپری به بیان خود می گوید: عاشق هایی که من میشناسم خودشون رو صاحب معشوقشان میدانند. در اینجا شازده میفهمد که نباید تصاحب کرد و نه باید سلطنت کرد

خرده سیاره پنجم: جایگاه فانوس افروزی است که چون سیاره در هر دقیقه یک بار به دور خود می چرخد ، باید هر یک دقیقه فانوس را روشن یا خاموش کند . شازده کوچولو با این که از رفتار فانوس افروز کمی تعجب کرده بود ، اما او  را بیشتر از بقیه افرادی که دیده بود دوست داشت ، چون او بر خلاف چهار نفر قبل ، به چیزی غیر از خودش توجه می کرد ؛ مثل شازده کوچولو که به گل سرخ بیشتر از خودش فکر می کرد. همچنین قوانین بر اساس زمانه تغییر نکرده یعنی نیازها بر اساس وضع و نیاز فعلی زمان  نیست. (نمایش روزمرگی و تابعیت از جبر زمانه است و فردی است که زندگی ماشینی دارد و حتی به استراحت نیز نمی پردازد.)

خرده سیاره ششم: جایگاه پیرمرد جغرافیدانی که نویسنده کتاب های جغرافیایی است . شازده کوچولو از او می پرسد که گل ها را هم ثبت می کند یا نه ، و جغرافیدان می گوید نه ، او چیزهایی را لایق ثبت شدن می داند که جاویدان هستند ، مثل کوه ها. (نمایش کسی که به کلیات میپردازد، هیچ اهمیتی به دیگر واقعیات و جزییات نمیدهد! نماد کسالت و اینکه تنها به بررسی میپردازد و حتی حاضر نیست برای درک محیط اطراف خود به اکتشاف بپردازد و منتظر دیگران است که این کار را بکنند.)

سیاره هفتم: زمین. شازده کوچولو در زمین وارد صحرای آفریقا می شود . اولین ملاقاتش با یک مار است . مار به او می گوید که هر وقت خواست به سیاره اش برگردد به او بگوید . مار می گفت که او حلال تمام مشکلات است و برای ان باید از جان بگذرد ولی ترس مانع از اینکار میشود.

در واقع نویسنده بدنبال کسی است که در یکی از آن شش خرده سیاره گرفتار نباشد و معیار سنجش او یک نقاشی است. اگر کسی ان نقاشی را تشخیص دهد کودک درونش هنوز به حیات ادامه میدهد.

" اتش فشان ها که پاک باشن مرتب و یک هوا میسوزند" آن آتشفشان خاموش نماد مشکلاتی و یا مسایلی هستن که هنوز به آنها برخورد نداشته است، فراموش نکنید که از اونها برای پخت غذا استفاده می­کرده است یعنی قوت و رزق داشتن و ممکن است منظور نویسنده کار و شغل باشد.

"بائوباب از بتگی شروع میکند به بزرگ شدن" اما نکته مهمی که در داستان به آن پرداخته شده خطر بائوباب هاست! بائوبابها چه هستند؟! شاید اگزوپری بائوباب ها را خطر بزرگ شدن و گذر از دوران پاک کودکی می داند و به همین دلیل است که تا نهال هستند آنها را ریشه کن می کند و نمی گذارد رشد کنند و بزرگ شوند! شاید بائوبابها کینه ها و نفرتها هستند، کینه ها و نفرتهایی که معصومیتها را از بین می برند و کودکان را آدم بزرگ می کنند.

اما مسئله ی دیگر بحث غروب آفتاب است ،  به طوری که شازده کوچولو در سیاره ی خودش در یک روز 43 بار آن را تماشا می کند ( تقریبا برابر است با سن اگزوپری ) و در همه ی سیارات دیگر نیز یکی از سوالات و دغدغه های شازده کوچولو تماشای غروب آفتاب است. در اینجا این سوال پیش می آید که چرا غروب و چرا طلوع نه؟! شاید دلیلش آن مرور خاطرات گذشته باشد.

در قسمتی از داستان شازده با موجود بسیار عاقلی به اسم روباه ملاقات می کند. روباه به شازده کوچولو می گوید: "منو اهلی کن" شازده کوچولو می گوید: "خب من که نمی دونم این ها که می گی یعنی چی. به من بگو اهلی شدن یعنی چی" روباه می گوید، "اهلی شدن یعنی ایجاد ارتباط با دیگران، در میانشان راه پیدا کردن، غمخوار شدن و غمخوار پیدا کردن" شازده کوچولو روباه را اهلی می کند، البته اهلی شدن، رنج و درد هم دارد. چون در لحظه ی جدایی، کسانی که با هم ُانس گرفته اند، درد می کشند. شازده کوچولو پس از این تجربه متوجه می شود، اصلاً مهم نیست که دنیا پر از گل سرخ است. چون گل سرخ او کسی است که شازده کوچولو برایش زحمت کشیده و به خاطر عشقی که صرفش کرده، گل منحصر فردی است. روباه نماد دوستی هست و عملا روباه به شازده داستان ما یاد میده که دوست داشتن و علاقه چقدر مهم هست.

در قسمتی دیگر از داستان به تنهایی پرداخته  است که همان کوهستان باشد، که در این تنهایی پاسخ صدایت را خودت میدهی؛ در صورتی که "در سیاره خودم گل پاسخم را میداد."

همچنین یک مسئله مهم دیگر بره است، بره چیزی است که میتونه حلال مشکل باشه ولی اگه مراقبش نباشید میتواند معشوق شما را هم از بین ببرد! شاید مقصود از بره گذر زمان و یا عمل گذشت در قبال کدورتها و ناملایمات باشد. اما در صورتی که آنرا با پوزه بندی کنترل نکنیم، این فراموشی می تواند مشکل زا شده و خود عشق را نیز کمرنگ کرده و خورده شود.

حال تراژیک ترین بخش داستان مربوط به گذار پرنس کوچولو از زمین و ترک بعد جسمانی و گذر به ساحت معنوی هستی است و درست برعکس اسطوره ی هبوط آدم به زمین، مار کمک می کند تا انسان جسم خاکی را ترک کند و پای در ساحت معنوی هستی بگذارد. اگزوپرى پیرو مکتب پاسکال بود و هر جا که می رفت، حتی در سفر، کتاب پاسکال را  به همراه داشت. در آثارش هم رد پای جهانبینی عرفانی پاسکال دیده می شود. پاسکال محبت را برتر از عقل و بعد جسمانی انسان می دانست. او میگفت: "دل دلایلی دارد که عقل را به آن دسترس نیست." و این دقیقا همان پیام اصلی و محوری داستان است که از زبان روباه بیان می شود: "فقط با چشم دل می توان خوب دید. اصل چیزها از چشم سر پنهان است."

در واقع انتهای اثر حاوی این پیام است که: بشر در نهایت مضطرب است و این اضطراب ناشی از نگرانی از بابت مرگ عشق است. اما خلبان همچنان امیدوار است تا انسان ها روزی کودک درونشان را بیابند: "اگر روزی به آفریقا و به صحرا سفر کردید می توانید آن را بشناسید. و اگر گذارتان به آن جا افتاد، خواهش می کنم شتاب نکنید، لحظه ای چند، درست زیر آن ستاره، بایستید! آن وقت اگر کودکی به سوی شما آمد، اگر خندید، اگر موهای طلایی داشت، اگر به سوال های شما جواب نداد، لابد حدس خواهید زد که او کیست. آن وقت محبت کنید و نگذارید که من این همه غمگین بمانم. زود برایم بنویسید که او برگشته است..."

پس خلاصه داستان آن است که، شازده کوچولو با گل سرخ به مشکل بر می خورد و در حالی که قلبا راضی به ترک اخترکش نیست  به حالت قهر آنجا را ترک می­کند و در پایان به این نتیجه می رسد که ای کاش بیشتر گل را درک می کرد و با او مهربانتر بود ،  همان نتیجه ای که اگزوپری در روزهای آخر به آن پی برد و در نامه­ای که به همسرش نوشت از رفتارهای گذشته خود ابراز پشیمانی کرد، او به خاطر رفتارهای گذشته اش ناراحت بود و در کتابش سعی داشت تا مانع  تکرار آن از سوی دیگران شود . او در آخر داستان یاد آور می شود که پوزبندی را که به شازده کوچولو داده بود کامل نکرده و از اینکه هر لحظه ممکن است بره گل را بخورد نگران است، اگزوپری در واقع به خوانندگان اثرش یا آور می شود که باید همواره مواظب  چیزهایی که دوستشان دارند باشند چون بره ها در کمین هستند.

در پایان باید متذکر شویم که این اثر بارها ترجمه شده است تا الان شازده کوچولو توسط افرادی چون  مرحوم احمد شاملو، محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، عباس پژمان، دل آرا قهرمان، مصطفی رحماندوست، پرویز شهدی، بابک اندیشه، فریده مهدوی دامغانی، محمد مجلسی، زهرا تیرانی، رضا طاهری، حمیدرضا بلوچ، هانیه فهیمی، سمانه رضائیان، رامسس بصیر، هانیه حق نبی مطلق، شهناز مجیدی، شورا پیرزاد، مریم صبوری، جمشید بهرامیان، ... ترجمه شده است.

معروف ترین ترجمه ها قاضی، شاملو و نجفی هستند و هر کدوم طرفداران خودشان را دارند.

ترجمه شاملو به اشعار خود نزدیکتر بوده و از حالت شکسته‌نویسی خاصی پیروی می‌کند. ابوالحسن نجفی ترجمه رسمی‌تری انجام داده و سعی نکرده تا متن حالت کودکانه پیدا کند و بالاخره در متن ترجمه قاضی از کلمات قدیمی‌تری استفاده شده تا آن ‌را بیشتر به داستانی کلاسیک شبیه سازد.

اما با توجه به بررسی های این گروه ترجمه آقای احمد شاملو برای بررسی انتخاب شد. به قسمتهایی از تفاوت در ترجمه و دلیل این انتخاب ما می پردازیم:

ترجمه محمد قاضی :

یک روز که با من درد دل می کرد گفت : هرگز نمی بایست به حرف گل ها گوش داد. فقط باید نگاهش کرد و بوییدشان. گل من سیاره مرا معطر می کرد اما من نمیدانستم چگونه از او لذت ببرم.

ترجمه ابوالحسن نجفی :

یک روز با من درد دل کرد و گفت: نمی‌بایست به حرف‌هایش گوش داده باشم. هیچ وقت نباید به حرف گل‌ها گوش داد. آنها را باید تماشا کرد و بویید. گل من سیاره‌ام را معطر می‌کرد، ولی من نمی‌دانستم چگونه از آن لذت ببرم.

ترجمه احمد شاملو :

یک روز درد دل کنان به من گفت: حقش بود به حرف‌هاش گوش نمی‌دادم. هیچ وقت نباید به حرف گل‌ها گوش داد. گل را فقط باید بویید و تماشا کرد. گل من تمام اخترکم را معطر می‌کرد، گیرم من بلد نبودم چه جوری از آن لذت ببرم.  

ترجمه احمد شاملو :

اما سرانجام، بعد از مدت‌ها راه رفتن از میان ریگ‌ ها و صخره‌ها و برف‌ها به جاده‌ای برخورد. و هر جاده‌ای یک‌راست می‌رود سراغ آدم‌ها.

گفت:

 - سلام.

و مخاطبش گلستان پرگلی بود.

گل‌ها گفتند:

 - سلام.

شهریار کوچولو رفت تو بحرشان. همه‌شان عین گل خودش بودند. حیرت‌زده ازشان پرسید: -شماها کی هستید؟

گفتند:

 - ما گل سرخیم.

آهی کشید و سخت احساس شور بختی کرد. گلش به او گفته بود که از نوع او تو تمام عالم فقط همان یکی هست و حالا پنج‌ هزارتا گل، همه مثل هم، تو یک گلستان! فکر: «اگر گل من این را می‌دید بدجور از رو می‌رفت. پشت سر هم بنا می‌کرد سرفه‌کردن و، برای این‌که از هو شدن نجات پیدا کند خودش را به مردن می‌زد و من هم مجبور می‌شدم وانمود کنم به پرستاریش، وگرنه برای سرشکسته کردنِ من هم شده راستی راستی می‌مرد...» و باز تو دلش گفت: «مرا باش که فقط با یک دانه گل خودم را دولت‌مندِ عالم خیال می‌کردم در صورتی‌که آن‌چه دارم فقط یک گل معمولی است. با آن گل و آن سه آتش‌فشان که تا سر زانومند و شاید هم یکی‌شان تا ابد خاموش بماند شهریار چندان پرشوکتی به حساب نمی‌آیم.»

رو سبزه‌ها دراز شد و حالا گریه نکن کی گریه کن.

ترجمه ابوالحسن نجفی:

اما شازده کوچولو پس از این‌که مدت‌ها از میان ماسه‌ها و سنگلاخ‌ها و برف‌ها راه پیمود، سرانجام به جاده‌ای رسید. و جاده‌ها همه به آدم‌ها می‌رسند. گفت:

- سلام.

خطابش به باغی  پر از گل سرخ بود.

گل‌ها گفتند:

- سلام

شازده کوچولو به آن‌ها نگاه کرد. همه شبیه گل او بودند. تعجب کرد و از آن‌ها پرسید:

- شما کی هستید؟

گل‌ها گفتند:

- ما گل سرخیم.

شازده کوچولو گفت:

- عجب!

و سخت احساس بدبختی کرد. گلش به او گفته بود که یگانه گل جهان است و حالا پنج‌هزار گل این‌جا بود، همه عین هم، و فقط در یک باغ!

با خود گفت: «اگر گلم این‌را می‌دید، سخت دل‌خور می‌شد... هی سرفه می‌کرد و برای این‌که سرشکسته نشود، خودش را به مردن می‌زد. آن وقت من مجبور می‌شدم که تظاهر به پرستاری او بکنم، وگرنه برای این‌که مرا هم سرشکسته کند راستی راستی می‌مرد!...»

و باز با خود گفت: «من خیال می‌کردم که گلی یکتا دارم و خودم را ثروتمند می‌دانستم، در صورتی که فقط یک گل معمولی دارم. با آن گل و آن سه کوه آتش‌فشان که تا سر زانویم می‌رسد و یکی از آن‌ها شاید همیشه خاموش بماند، ممکن نیست که من شاهزاده بزرگی باشم...»

و روی سبزه‌ها دراز کشید و گریه کرد.

ترجمه محمد قاضی:

لیکن از قضا شازده کوچولو بعد از مدت‌ها راه‌پیمایی از میان شن‌ها و سنگ‌ها و برف‌ها عاقبت راهی پیدا کرد، و راه‌ها همه به آدم‌ها می‌رسند.

شازده کوچولو سلام کرد. آن‌جا گلستانی پر از گل‌های سرخ شکفته بود.

گل‌‌های سرخ گفتند: سلام.

شازده کوچولو به آن‌ها نگاه کرد. همه به گل او شباهت داشتند. مات و متحیر از آن‌ها پرسید:

- شما که هستید؟

گل‌ها گفتند: ما گل سرخیم!

شازده کوچولو آهی کشید و خود را بسیار بدبخت احساس کرد. گلش به او گفته بود که در عالم بی‌همتا است. ولی اینک پنج‌هزار گل دیگر،‌ همه شبیه به گل او در یک باغ بودند.

با خود گفت: «اگر گل من این گل‌ها را می‌دید، بور می‌شد... سخت به سرفه می‌افتاد، و برای آنکه مسخره‌اش نکنند، خود را به مردن می‌زد. من هم مجبور می‌شدم به پرستاری او تظاهر کنم، وگرنه برای تحقیر من هم که بود، به‌راستی می‌مرد...»

بعد، باز با خود گفت: «من گمان می‌کردم که با گل بی‌همتای خود گنجی دارم، و حال آنکه فقط یک گل سرخ معمولی داشتم. من با آن گل و آن سه آتشفشان که تا زانویم می‌رسند،‌ و یکی از آنها شاید برای همیشه خاموش بماند، نمی‌توانم شاهزاده بزرگی به حساب بیایم...»

و همانطور که روی علفها دراز کشیده بود،‌ به گریه افتاد. (نقد بافتاری ترجمه های کتاب شازده کوچولو با تکیه بر زبان شناسی متن, 1391) (صادقیان, 1389)

جملات قصار

-  بچه ها باید آدم بزرگ ها را ببخشند. صفحه 13

-  گل ها بی شیله پیله اند فکر میکنند با خارها وحشتناک می شوند. صفحه 20

-  اگر بخاهم با شب پره ها آشنا شوم جز اینکه باید دو سه تا کرم حشره را تحمل کنم چاره ای ندارم. صفحه 28

-  باید از هر کسی چیزی را توقع داشت که ازش ساخته باشد. صفحه 31

-  این آدم بزرگها راستی راستی چقدر عجیبند! در چندین صفحه مثلاً 32

-  چیه این برات جالبه؟ صفحه 34

-  تو چه فایده ای داری برای چیزی که صاحبش هستی؟ صفحه 38

-  چیزی که زیبا باشد بی گفت و گو مفید هم هست. صفحه 38

-  مار گفت: پیش آدم ها هم احساس تنهایی میکنی. صفحه 49

-  بی ریشگی حسابی اسباب دردسر شده. صفحه 50

-  هرچه را بشنوند عینا تکرار میکنند. صفحه 51

-  همیشه خدا یک پای بساط لنگ است. صفحه 55

-  یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده است. صفحه 55

-  بخاطر رنگ گندم. صفحه  57

-  انسان ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کردی مسئولی، تو مسئول گلت هستی. صفحه 58

-  آدمی زاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد. صفحه 59

-  تو ستاره هایی را خواهی داشت که بلدند بخندند. صفحه 68

 

امتیاز انجمن به اثر

 امتیاز کلی داده شده توسط انجمن به این اثر : 4.9

انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

این انجمن با هدف نقد و بررسی دوستانه آثار تشکیل شده و نظر به اینکه قصد در ترویج فرهنگ کتابخوانی و نقادی دارد، نتیجه نقد و بررسی خود را منتشر میکند. بدیهی است ایراداتی به این نتایج وارد است که از شما خواننده عزیز و بزرگوار این خواهش را داریم که هرگونه بازخورد، انتقاد و یا پیشنهاد خود را در قسمت نظرات وبلاگ این انجمن به آدرس shandan.blogfa.com و یا ایمیل انجمن به آدرس shandan.artcommunity@gmail.com ارسال فرمایید.

اسامی اعضای اصلی انجمن: مریم پورعباس، زینب جمهور، محمدکریم حردانی اصل

اسامی اعضای افتخاری انجمن: شیدا منصوری زاده

 

 فهرست مراجع

  • wikipedia. 2015. wikipedia. 2015. www.wikipedia.org.
  • سرا, دانش. 2015. دانشسرا. دانشسرا. 2015. http://dir.wikipg.com/wiki/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C+%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8+%D8%B4%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%87+%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%88%D9%84%D9%88+%28+The+Little+Prince+%29.
  • صادقیان, سمیرا. 1389. بررسی تطبیقی پنج ترجمه از شازده کوچولو به زبان فارسی. : کتاب ماه ادبیات, 1389.
  • فودازی, مریم. 2012. www.rahpoo.com. 2012. http://www.rahpoo.com/?spkPath=SaintExupery.
  • نقد بافتاری ترجمه های کتاب شازده کوچولو با تکیه بر زبان شناسی متن. گشمری, محمودرضا و رضانواز, المیرا. 1391. : دوفصلنامه علمی ـ پژوهشی زبان پژوهی دانشگاه الزهرا, 1391.

 

نتیجه نقد و بررسی انجام شده انجمن را با کیفیتی مناسب می توانید از لینک زیر دانلود فرمایید:

http://s6.picofile.com/file/8180231492/Little_Prince.pdf.html

https://drive.google.com/open?id=0BxR8TZKNRZjxX3RORS1jMlR6ZTg

همچنین کتابی که براساس آن نقد شد در لینک زیر موجود است:

http://s4.picofile.com/file/8180232134/little_prince_book.pdf.html

https://drive.google.com/open?id=0BxR8TZKNRZjxZzV1ZlA4VVRKM1k

لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما درمیان بگذارید.

شاندن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.