انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

این انجمن با هدف نقد و بررسی دوستانه آثار تشکیل شده و نظر به اینکه قصد در ترویج فرهنگ کتابخوانی و نقادی دارد، نتیجه نقد و بررسی خود را منتشر میکند.
انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

این انجمن با هدف نقد و بررسی دوستانه آثار تشکیل شده و نظر به اینکه قصد در ترویج فرهنگ کتابخوانی و نقادی دارد، نتیجه نقد و بررسی خود را منتشر میکند.

نقد و بررسی مجموعه داستان زن زیادی نوشته جلال آل احمد - گروه داستان


 

معرفی

عنوان: زن زیادی

نام نویسنده: جلال آل احمد

تاریخ نشر: اردیبهشت، 1385

تعداد صفحه: 176

نشر: شرکت گهبد

شابک: 964-95610-2-1

قطع کتاب: رقعی

وزن: 500 گرم


 

معرفی

عنوان: زن زیادی

نام نویسنده: جلال آل احمد

تاریخ نشر: اردیبهشت، 1385

تعداد صفحه: 176

نشر: شرکت گهبد

شابک: 964-95610-2-1

قطع کتاب: رقعی

وزن: 500 گرم

چاپ اول کتاب زن زیادی در سال 1331 از پنج داستان کوتاه تشکیل شده بود به نام های دفترچه بیمه، عکاس با معرفت، خداداد خان، دزد زده، جاپا، مسلول، زن زیادی. در یادآوری کوتاهی در چاپ دوم این کتاب که «۱۵ دی ماه ۱۳۴۲» را بر پای خود دارد، جلال نوشته است: « اگر به تجدید چاپ این دفتر رضا داده ام بیشتر به این هوس بوده است که در شخص جوانی ام نظری جدی کرده باشم که به جای خود نه فرصت جوانی کرد و نه فرصت نگریستنی جدی و ببینم آیا اکنون این فرصت دست داده است؟ و بعد ببینم آخر که بود آن که ده سال سر از پا نشناخت و بر واقعیت پرپری این نردبان های تک پله کاغذی از غرور ۲۰ سالگی یک مرتبه به تلخی ۳۰ سالگی رسید؟»

 و گفته است: « تکه های سمنوپزان و خانم نزهت الدوله را نیز بر این چاپ (چاپ دوم) افزودم. چیزهایی بود لایق ریش همان دوره جوانی.» نکته جالب در چاپ دوم این کتاب، تغییر مقدمه چاپ اول است؛ «چاپ اول این دفتر مزین بود به مقدمه ای از مردی (منظور پرویز ناتل خانلری است) که روزگاری دعوی آزادگی داشت و اکنون از بد حادثه - یا از نیک اش - وزیر از آب درآمده است و من حساب آن مقدمه را در «مقدمه ای که درخور قدر بلند شاعر نبود رسیده ام» و به جای آن «رساله پولوس رسول به کاتبان» را آورده است که باید آن را جان کتاب به حساب آورد.]1[

مجموعه داستان زن زیادى ادامه محصول دوره فترت و سکوت آل احمد است و از جمله آثاری است که نشان دهنده تلاش جلال در راه روشنگری جامعه ایران در آن زمان است . کتاب که با متنى غیر داستانى با عنوان رساله پولوس رسول شروع شده است، در واقع مانیفست[1] نویسنده در باب ادبیات متعهد، تعهد نویسنده و نقش و رسالت اجتماعى اوست. زبان این رساله، مبین تقدس قلم و نوشتن از دیدگاه اوست.

داستان های مجموعه، حدیث نفس ها، خاطرات و گویه های تنهایی آل احمدند، با مایه هایی از افشای حقایقی در باب عرف ها و سنت های زاید اجتماعی و به علاوه، حاوی درخواست نویسنده برای افقی بازتر و فضایی برای نفس کشیدن می باشد.

تاریخچه نویسنده

جلال الدین سادات آل احمد ، معروف به جلال آل احمد ، فرزند سید احمد حسینی طالقانی در محله سید نصرالدین از محله های قدیمی شهر تهران به دنیا آمد ، جلال آل احمد در سال 1302 پس از هفت دختر متولد شد و نهمین فرزند پدر و دومین پسر خانواده بود. پدرش در کسوت روحانیت بود و از این رو جلال دوران کودکی را در محیطی مذهبی گذراند . تمام سعی پدر این بود که از جلال ، برای مسجد و منبرش جانشینی بپرورد .جلال پس از اتمام دوره دبستان ، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد ، اما پدر که تحصیل فرزند را در مدارس دولتی نمی پسندید و پیش بینی می کرد که آن درس ها ، فرزندش را از راه دین و حقیقت منحرف می کند ، با او مخالفت کرد :

« دبستان را که تمام کردم ، دیگر نگذاشت درس بخوانم که : « برو بازار کار کن » تا بعد ازم جانشینی بسازد . و من رفتم بازار . اما دارالفنون هم کلاس های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم . »

پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی ، پدر او را به نجف نزد برادر بزرگش سید محمد تقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد ، البته جلال خود به قصد تحصیل در بیروت به این سفر رفت ، اما در نجف ماندگار شد . این سفر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و جلال به ایران بازگشت . در « کارنامه سه ساله » ماجرای رفتن به عراق را این گونه شرح می دهد :

« تابستان 1322 بود ، در بحبوحه ی جنگ ، با حضور سربازان بیگانه و رفت و آمد وحشت انگیز U.K.C.C  و قرقی که در تمام جاده ها کرده بودند تا مهمات جنگی از خرمشهر به استالینگراد برسد . به قصد تحصیل به بیروت می رفتم که آخرین حد نوک دماغ ذهن جوانی ام بود و از راه خرمشهر به بصره و نجف می رفتم که سپس به بغداد والخ ... اما در نجف ماندگار شدم . میهمان سفره برادرم . تا سه ماه بعد به چیزی در حدود گریزی ، از راه خانقین و کرمانشاه برگردم . کله خورده و کلافه و از برادر و پدر . »

پس از بازگشت از سفر ، آثار شک و تردید و بی اعتقادی به مذهب در جلال مشاهده می شود که بازتاب های منفی خانواده را به دنبال داشت . « شخص من که نویسنده این کلمات است ، در خانواده ی روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شده دیگر مهر نماز زیر پیشانی نمی گذاشت . در نظر خود من که چنین می کردم ، بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده ، ولی در نظر پدرم آغاز لا مذهبی بود . و تصدیق می کنید که وقتی لا مذهبی به این آسانی به چنگ آمد ، به خاطر آزمایش هم شده ، آدمیزاد به خود حق می دهد که تا به آخر براندش . »

جلال آل احمد در سال 1323 به حزب توده ایران پیوست و عملاً از تفکرات مذهبی دست شست . دوران پر حرارت بلوغ که شک و تردید لازمه آن دوره از زندگی بود ، اوج گیری حرکت های چپ گرایانه حزب توده ایران و توجه جوانان پرشور آن زمان به شعارهای تند و انقلابی آن حزب و درگیری جنگ جهانی دوم عواملی بودند که باعث تغییر مسیر فکری جلال شدند . همه این عوامل دست به دست هم داد تا جوانکی با انگشتری عقیق با دست و سر تراشیده ، تبدیل شود به جوانی مرتب و منظم با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی .

در سال 1324 با چاپ داستان « زیارت » در مجله سخن به دنیای نویسندگی قدم گذاشت و در همان سال ، این داستان در کنار چند داستان کوتاه دیگر در مجموعه « دید و بازدید » به چاپ رسید . جلال آل احمد در نوروز سال 1324 برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته به حزب به آبادان سفر کرد : « در آبادان اطراق کردم . پانزده روزی . سال 1324 بود ، ایام نوروز و من به مأموریتی برای افتتاح حزب توده و اتحادیه کارگران وابسته اش به آن ولایت می رفتم و اولین میتینگ در اهواز از بالای بالکونی کنار خیابان ».

جلال آل احمد که از دانشسرای عالی در رشته ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده بود ، تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد ، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن دوری جست و به قول خودش « از آن بیماری ( دکتر شدن ) شفا یافت . » آل احمد به علت فعالیت مداومش در حزب توده ، مسئولیت های چندی را پذیرفت . خود در این باره می گوید :

« در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره ... و از اوایل 25 مأمور شدم زیر نظر طبری « ماهنامه مردم » را راه بیندازم که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را درآوردم حتی شش ماهی مدیر چاپخانه حزب بودم . »

جلال آل احمد در سال 1326 به استخدام آموزش و پرورش درآمد . در همان سال ، به رهبری خلیل ملکی و 10 تن دیگر از حزب توده جدا شد . آن ها از رهبری حزب و مشی آن انتقاد می کردند و نمی توانستند بپذیرند که یک حزب ایرانی ، آلت دست کشور بیگانه باشد . در این سال با همراهی گروهی از همفکرانش طرح استعفای دسته جمعی خود را نوشتند .

آل احمد با نثر عصیانگرش این گونه می گوید :

« روزگاری بود و حزب توده ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می نمود و ضد استعمار حرف می زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعوی های دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی مان را می فرسودیم و تجربه می آموختیم . برای خود من « اما » روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودیم ( سال 23 یا 24؟ ) از در حزب خیابان فردوسی تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختم ، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به کامیون های روسی پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهرات ما کنار خیابان صف کشیده بودند که یک مرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سید هاشم و ... »

در سال 1326 کتاب « از رنجی که می بریم » چاپ شد که مجموعه 10 قصه کوتاه بود و در سال بعد « سه تار » به چاپ رسید . پس از این سال ها آل احمد به ترجمه روی آورد . در این دوره ، به ترجمه آثار « ژید » و « کامو » ، « سارتر » و « داستایوسکی » پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد . « زن زیادی » نیز به این سال تعلق دارد . جلال آل احمد در طی سال های 1333 و 1334 « اورازان »، « تات نشین های بلوک زهرا » ، « هفت مقاله » و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 « مدیر مدرسه » و « سرگذشت کندوها » را به چاپ سپرد . دو سال بعد « جزیره خارک - در یتیم خلیج » را چاپ کرد . سپس از سال 40 تا 43 « نون و القلم » ، « سه مقاله دیگر » ، « کارنامه سه ساله » ، « غرب زدگی » « سفر روس » ، « سنگی بر گوری » را نوشت و در سال 45 « خسی در میقات » را چاپ کرد و هم « کرگدن » نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا . « در خدمت و خیانت روشنفکران » و « نفرین زمین » و ترجمه « عبور از خط » از آخرین آثار اوست .

در سال 1326 کتاب « از رنجی که می بریم » چاپ شد که مجموعه 10 قصه کوتاه بود و در سال بعد « سه تار » به چاپ رسید . پس از این سال ها آل احمد به ترجمه روی آورد . در این دوره ، به ترجمه آثار « ژید » و « کامو » ، « سارتر » و « داستایوسکی » پرداخت و در همین دوره با دکتر سیمین دانشور ازدواج کرد . « زن زیادی » نیز به این سال تعلق دارد . جلال آل احمد در طی سال های 1333 و 1334 « اورازان »، « تات نشین های بلوک زهرا » ، « هفت مقاله » و ترجمه مائده های زمینی را منتشر کرد و در سال 1337 « مدیر مدرسه » و « سرگذشت کندوها » را به چاپ سپرد . دو سال بعد « جزیره خارک - در یتیم خلیج » را چاپ کرد . سپس از سال 40 تا 43 « نون و القلم » ، « سه مقاله دیگر » ، « کارنامه سه ساله » ، « غرب زدگی » « سفر روس » ، « سنگی بر گوری » را نوشت و در سال 45 « خسی در میقات » را چاپ کرد و هم « کرگدن » نمایشنامه ای از اوژان یونسکورا . « در خدمت و خیانت روشنفکران » و « نفرین زمین » و ترجمه « عبور از خط » از آخرین آثار اوست .

جلال آل احمد در صحنه مطبوعات نیز حضور فعالانه مستمری داشت و در این مجلات و روزنامه ها فعالیت می کرد . نکته ای که در زندگی آل احمد جالب توجه است ، زندگی مستمر ادبی اوست .  اگر حیات ادبی این نویسنده با دیگر نویسندگان هم عصرش مقایسه شود این موضوع به خوبی مشخص می شود . جلال در سال های فرجامین زندگی ، با روحی خسته و دلزده از تفکرات مادی به تعمق در خویشتن خویش پرداخت تا آنجا که در نهایت ، پلی روحانی و معنوی بین او و خدایش ارتباط برقرار کرد . او در کتاب « خسی در میقات » که سفرنامه ی حج اوست به این تحول روحی اشاره می کند و می گوید : « دیدم که کسی نیستم که به میعاد آمده باشد که خسی به میقات آمده است . » آل احمد در اواخر عمرش به کلبه ای در میان جنگل های اسالم گیلان کوچ کرد . جلال آل احمد ، نویسنده توانا و هنرمند دلیر به ناگاه در غروب روز هفدهم شهریور ماه سال 1348 در چهل و شش سالگی زندگی را بدرود گفت .]3[

ویژگی نثر نویسنده

سبک نگارش و شیوه بیان آل احمد را یکی " تلگرافی، حساس، دقیق، تیزبین، خشن... صریح، صمیمی، منزه طلب و حادثه آفرین..." (سیمین دانشور)، دیگری "عصبی و کوتاه و بریده و در عین حال بلیغ" و سومی "گفتاری" (جمال میر صادقی) می دانند. ]4[

آل احمد در شکستن برخی از سنت های ادبی و قواعد دستور زبان فارسی شجاعتی کم نظیر داشت و این ویژگی در نامه های او به اوج می رسد . در اغلب داستان های آل احمد، حضور نویسنده بسیار مرئی است، تا جایی که نویسنده یک سر و گردن بالاتر از شخصیت های داستان دیده می شود. وی با انتخاب زاویه‌ دید بیرونی، در واقع راوی داستان خویش است و با نگاه قضاوتگر، بیان اندیشه ها و صدور پیام های اجتماعی خود، سلطه اش را بر متن می گسترد. گاهی نیز داستان را به صحنه نبرد ایدئولوژیک تبدیل می کند.

طوری که از نوشته های جلال آل احمد بر می آید (از مقالات و رسالات انتقادی، ادبیات شناسی، زیست شناسی و جامعه شناسی گرفته تا داستانهای کوتاه و بلند)، قلمش را برای برملا ساختن عیوب و نابسامانی های جامعه اش به کار برده است.

جلال آل احمد با وجود آن که پرورده دبستان ادبی صادق هدایت است، در ادبیات معاصر ایران از سرآمدان نثر برون گرا و اجتماعی است. او معتقد بود که در جامعه کم رشد و نابالغ باید فریاد خشن تر و سریع تر و بدون پرده باشد.]4[

وی هنرمندی متعهد است. مهمترین ویژگی هنر متهعد ؛ تلقی ابزار ، وسیله و رسانه بودن هنر است ، یعنی آن چه اهمیت دارد پیامی است که از طریق این رسانه منتقل می‌ شود . گرایش و تمایل به کلی گویی ، به این معنا که هنر متعهد می‌ کوشد تا انتقال دهنده ی پیام و مضمونی کلی و عمومی باشد ، پیامی که از قید تعلق به یک فرد و موقعیت زمان و مکان خاص رها است و سخنی عام و جهانی دارد .

از دیگر ویژگی های داستان های جلال من نویسی است . تعبیر از من نویسی آن است که نویسنده به عنوان فردی صاحب اندیشه در داستان خود حضور دارد و در لابه‌لای آن به بیان نظرات ، افکار و احساسات خود می ‌پردازد. در واقع در این جا با حضور فکری و روحی نویسنده سروکار داریم . در اکثر کارهای جلال آل احمد یکی از شخصیت‌ها - که از قضا در بیشتر موارد من راوی نیز هست - در واقع خود اوست که به بیان نظراتش می‌ پردازد .]3[

مونوگرافی یا تک نگاری ویژگی دیگری است که در نوشته های جلال دیده می شود. تک نگاری  شیوه ای در روش ژرفائی است که عموما برای مطالعه جوامع محدود مورد استفاده قرار می‌گیرد. مقصود از روش ژرفایی در مطالعه این است که پدیده ی مورد مطالعه را کامل و از تمامی ابعاد آن با این روش می توان مورد مطالعه قرار داد . پس بواسطه این روش می توان جوامع کوچک و محدود را بطور همه جانبه بررسی کرد.]5[

واقع‌گرایی یا رئالیسم در هنرهای تصویری و ادبیات، نمایش چیزها به شکلی است که در زندگی روزانه  بدون هرگونه آرایش یا تعبیر افزون هستند. نخستین تجربه های داستانی جلال آل احمد در دهه 20 سده حاضر خورشیدی رقم می خورد. در این دهه، رئالیسم بیش از سایر نحله ها و مکاتب فکری، در ادبیات داستانی ایران خودنمایی می کند. رئالیسم این دوره بیشتر متمایل به رئالیسم سوسیالیستی است و نویسندگان بیشتر دلبسته شعارهای جناح چپ و حزب توده اند و آرمان خود را در پیاده نمودن و طرح ریزی حکومتی سوسیال - دموکرات می جویند. اما باید گفت آل احمد هیچ گاه موفق به خلق داستان یا رمانی با تمام ویژگی های رئالیسم "  سوسیالیستی "  نشد.

جلال آل احمد در داستان های مجموعه زن زیادی ، بیش از مجموعه های پیشین خود به رئالیسم و چگونگی آفرینش داستان خود می اندیشد. کنش شخصیت ها در مقطع زمانی و مکانی مشخصی است و غالب آنها می توانند نماینده گروهی از مردم باشند. داستان های این مجموعه به توصیف محیطی تیره اختصاص یافته اند که آدم هایش در حال فروریزی جسمی و روحی اند. آل احمد که روزگاری به تجسم انتقادی بنیادهای روابط اجتماعی موجود می اندیشید، اینک به گلایه از برخی جنبه های درجه دوم این روابط می پردازد.]6[

آثار دیگر نویسنده

آثار جلال آل احمد را به طور کلی می توان در پنج موضوع طبقه بندی کرد :

الف - قصه و داستان ، ب - مشاهدات و سفرنامه ، ج - مقالات ، د- ترجمه ،  هـ - خاطرات و نامه ها .

الف ) قصه و داستان

1 -  دید و بازدید 1324 :

این کتاب در ابتدا شامل ده داستان کوتاه بود ، در چاپ هفتم دوازده داستان کوتاه را در بردارد . جلال جوان در این مجموعه با دیدی سطحی و نثری طنز آلود اما خام که آن هم سطحی است ، زبان به انتقاد از مسایل اجتماعی و باورهای قومی می گشاید .

2 - از رنجی که می بریم 1326:

مجموعه هفت داستان کوتاه است که در این دو سال ( 1324 – 1326 ) زبان و نثر داستان های جلال به انسجام و پختگی می گراید . در این مجموعه تشبیهات تازه ، زبان آل احمد را تصویری کرده است .

3 - سه تار 1327:

مجموعه سیزده داستان کوتاه است . فضای داستان های سه تار لبریز از شکست و ناکامی قشرهای فرو دست جامعه است.

4 - سرگذشت کندوها  1337:

نخستین داستان نسبتاً بلند جلال است با شروعی به سبک قصه های سنتی ایرانی ، « یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود » این داستان به بیان شکست مبارزات سیاسی سال های 29 تا 31 حزبی پرداخته است .

5 - مدیر مدرسه 1337:

این داستان نسبتاً بلند به نوعی میان خاطرات فرهنگی آل احمد است . خود او در این مورد گفته است :

« حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار موثر فرهنگ و مدرسه »

مدیر مدرسه ، گزارش گونه ای است از روابط افراد یک مدرسه با هم و روابط مدرسه با جامعه . آل احمد در مدیر مدرسه به نثر خود اعتماد کامل دارد. قلم دیگر در دستش نمی لرزد و چنین می نماید که اندیشه هایش نیز ، در چارچوبی خاص ، شکل نهایی خود را یافته است .

به رغم این تکوین اندیشه ، جلال شکست را باور کرده است ، لذا به دنبال گوشه ای خلوت می گردد .

6 - نون و القلم 1340:

یک داستان بلند تاریخی که حوادث آن مربوط به اویل حکومت صفویان است . زبان نون و القلم به اقتضای زمان آن نسبتاً کهنه است .

7 - نفرین زمین 1346:

رمانی روستایی است که بازتابی از جریان های مربوط به « اصلاحات ارضی » در آن بیان شده است .

8 - پنج داستان 1350:

دو سال پس از مرگ آل احمد چاپ شده است .

9 - چهل طوطی اصل ( با سیمین دانشور ) 1351:

مجموعه شش قصه کوتاه قدیمی از « طوطی نامه » که با تحریری نو نگاشته شده است .

آل احمد در نامه ای خطاب به حبیب یغمایی ، مدیر مجله ادبی یغما می نویسد : « و من که جلال باشم وقتی خیال دکتر شدن و ادبیات را در سر داشتم به این ها دسترسی یافتم . قرار بود درباره « هزار و یک شب » و ریشه های هندی و ایرانی قصه هایش چیزی درست کنم به رسم رساله ، که نشد . . .»

10 - رمانی است کوتاه و آخرین اثر داستانی آل احمد محسوب می شود . موضوع آن فرزند نداشتن اوست .

ب ) مشاهدات و سفرنامه ها

اورازان 1333 ، تات نشین های بلوک زهرا 1337 ، جزیره خارک ، درٌ یتیم خلیج فارس 1339 ، خسی در میقات 1345 ، سفر به ولایت عزرائیل چاپ 1363 ، سفر روس 1369 ، سفر آمریکا و سفر اروپا که هنوز چاپ نشده اند .

ج ) مقالات و کتاب های تحقیقی

گزارش ها 1325 ، حزب توده سر دو راه 1326 ، هفت مقاله 1333 ، سه مقاله دیگر 1341 ، غرب زدگی به صورت کتاب 1341 ، کارنامه سه ساله 1341 ، ارزیابی شتابزده 1342 ، یک چاه و دو چاله 1356 ، در خدمت و خیانت روشنفکران 1356 ، گفتگوها 1346.

د ) ترجمه

 عزاداری های نامشروع 1322 از عربی ، محمد آخرالزمان نوشته بل کازانوا نویسنده فرانسوی 1326 ، قمارباز 1327 از داستایوسکی ، بیگانه 1328 اثر آلبرکامو ( با علی اصغر خبرزاده ) ، سوء تفاهم 1329 از آلبرکامو ، دست های آلوده 1331 از ژان پل سارتر ، بازگشت از شوروی 1333 از آندره ژید ، مائده های زمینی 1334 اثر ژید ( با پرویز داریوش ) ، کرگدن 1345 از اوژن یونسکو ، عبور از خط 1346 از یونگر ( با دکتر محمود هومن ) ، تشنگی و گشنگی 1351 نمایشنامه ای از اوژن یونسکو ؛ در حدود پنجاه صفحه این کتاب را جلال آل احمد ترجمه کرده بود که مرگ زودرس باعث شد نتواند آن را به پایان ببرد ؛ پس از آل احمد دکتر منوچهر هزارخانی بقیه کتاب را ترجمه کرد.

هـ ) خاطرات و نامه ها

نامه های جلال آل احمد ( جلد اول 1364 ) به کوشش علی دهباشی ، چاپ شده است که حاوی نامه های او به دوستان دور و نزدیک است .]3[

نقد اثر

داستان سمنو پزان

سمنوپزان  شرح معضلی اجتماعی است که به طور معمول زن ایرانی گرفتار آن است و آن وجود زن دوم شوهر یا "هوو" است. اینکه یک زن نمی تواند کسی را در داشتن همسرش شریک ببیند، سابقه ای دراز دارد و احساس برتری زن دوم در نظر شوهر، روحش را عذاب می دهد و همیشه در فکر این است به طریقی او را از نظر شوهر بیندازد. برای این کار هم دست به هرکاری می زند.]7[

این داستان تصویری تاریک از زنان در قید سنت ارائه کرده است و فضایی را ترسیم می کند که آل احمد در آن به تحجر و خرافی بودن زنان پرداخته است. آل احمد در این داستان از خرافاتی که بین زنان رایج است سخن می گوید .

سمنو پزان تراژدی است که به چیزی فراتر از باورهای اجتماعی می پردازد و طنز نیست. همانطور که در پایان داستان می خوانیم جسد نوزادی را در لگن سوغات مجلس می آورند. این داستان مستقیما باورها و خرافات را زیر سوال می برد و آنقدر پیش می رود که به اعتقادات مردم هم تلنگر می زند. کسی که صاحب مجلس بود به این نیت که نوزاد هووی خود سقط شود یک من گندم نذر حضرت فاطمه (س) می کند و این طریقه ی نگرش مردم بود و نه فقط یک زن !

داستان در اینجا به اوج تراژدی خود می رسد :

« و صدای ناله بریده بریده اش از آن طرف حیاط تا پای پاتیل  سمنو می آمد ... »

صدای ندامت آن زن تا پای دیگ نذری اش می آید !

چه چیزی باعث می شود تا باورها ی یک زن به جایی برسد که اعتقادات مذهبی اش را اینگونه تحت تاثیر قرار دهد و نذرش  به نتیجه رسیدن یک کار گناه باشد.

تراژدی داستان قتل عمدی است که به کمک عمقزی صورت می گیرد و تا نتیجه ی آن به صورت وحشتناک ظاهر نشده، آنها درکی از مسئله ندارند.

این زنان آنقدر بدبخت هستند که به جای مبارزه با مردانی که به ایشان ظلم کرده اند، برخیزند، به دعوا و مجادله بین خودشان می پردازند. آنها در زندگی حقی بر خود قائل نبودند حتی دختر مریم خانم که چند کلاسی سواد داشت هم مانند همه بود. اعتقادات مذهبی هم به خودی خود کافی نبود . مشکل اصلی تفکرات بیمارگونه مردم آن زمان بود.

این زنان در زندگی هدفی جز ازدواج و بچه داری ندارند و برای رسیدن به این اهداف به خرافه و جادو پناه می برند به طوری که مثلا برای بچه دار شدن به توصیه فردی به نام عمقزی چله بری می کنند؛ در مورده شور خانه از روی مرده می پرند؛ دعا به خورد همسرانشان می دهند و ...

 علاوه برخرافه اینکه مردم چه می پندارند، در این داستان خیلی مهم به نظر می آمد. نکته دیگر داستان جام مسی مشکوک به دزدی است. همسایه جامی را برای بردن نذری می آورد که خود پیشتر آنرا دزده بوده است، شاید این نیز اوجی دیگر در استهزاء جلال آل احمد به خرافات و اعتقادات پوشالی جامعه باشد.

زنان این داستان به خاطر فقر فرهنگی هم خودشان ظلم می کردند و هم اجازه می دادند مردها به آنان ظلم کنند.

رسم ها و باورها در مراسم سمنوپزان :

1-    روشن کردن زیر پاتیل سمنو در ابتدا و برداشتن درب سمنو در انتها ، وظیفه صاحب سمنو است.

2-    برخی شمع نذر می کنند و کنار پاتیل سمنو روشن می کنند.

3-  یکی از قویترین اعتقادها  اینست که افراد ناپاک در مراحل سبز کردن ، بار گذاشتن ، هم زدن و دم کردن سمنو نباید حضور داشته باشند که اگر کسی نا پاک بیاید سمنو خراب می شود یعنی ترش می شود ویا سر می رود که اصطلاحاَ می گویند سمنو می دود و از پاتیل فرار می کند.

4-  افراد نظر تنگ (بد چشم) هم اگر سر سمنو بیایند سمنو خراب می شود .

 5-  پس از آماده شدن سمنو صبح که روی دیگ توسط صاحب سمنو برداشته می شود بعضی اوقات روی قیماق آن اشکالی شبیه پنجه دست ویا نوشته هایی مثل الله محمد علی و... نقش می بندد که بر این باور هستند که نذرشان قبول شده و به تایید حضرت زهرا (س) رسیده است.

6-    در مراسم سمنو پزان چشم نظر خیلی مهم است بنابراین مدام بساط آتش و اسپند و قرائت صلوات بر پا ست.

7-  برخی از کسانی که سر سمنو حاضر می شوند بخصوص آنهایی که بار اول است که حاضر می شوند تحفه ای مثل:کله قند، نبات،آجیل ، شیرینی ، میوه و... می برند.

8-  در آخرین مرحله که درب پاتیل سمنو را می گذارند برخی یک یا چند تکه سنگ کوچک را به بدنه پاتیل می چسبانند(بدون افزودن ماده ای) و اعتقاد دارند که اگر سنگ نیافتد حاجت روا خواهند شد.

9-  برای مراحل پخت و آماده سازی افراد همه با دعوت می روند وکسی را اگر دعوت نکنند، نمی رود و با خود می گوید :حتماَ خوششان نمی آید که بروم.

10- برخی افراد برای سمنو پزان نذرهایی کوچک می کنند و به بانی اصلی سمنوپزان می دهند ولی خیلی از بانیان سمنو نمی پذیرند چون بر این باور هستند که نذر سمنو باید با دلی پاک و صاف باشد و پولی حلال ! و آنها هم که از دل ونیت دیگران اطلاعی ندارند و نگران هستند که با اضافه شدن آن اجناس سمنو خراب شود.

11-مراسم سمنو پزان از همان ابتدا با دعا و ثناء همراه است ولی شبی که آن را هم می زنند و دم می کنند میهمانانی هم دعوت می کنند و از یک مداح اهل بیت هم می خواهند که روضه خوانی کند و معمولاَ روضه حضرت رهرا (س) را می خوانند ولی ذکری از دیگر ائمه اطهار هم می شود.

12-هنگامی که درب سمنو را گذاشتند کنار پاتیل سمنو یک سجاده پهن می کنند و اعتقاد دارند که برای حضرت زهرا(س) است و کسی روی آن نماز نمی خواند ولی پشت سر آن خیلی ها مشغول راز و نیاز ونیایش و نماز  شب می شوند و برخی قرآن هم می خوانند تا نماز صبح.

13-سمنو را معمولاَ زمستان و همراه با برف می پزند ولی اوایل بهار هم می پزند.

14-قدیم رسم بوده که گندم جوانه زده را اول روی سر یک دختر می بریدند و معتقد بودند که آن دختر حاجت روا می شود و اگر آن دختر حاجت روا می شد سال دیگر همه سعی می کردند سر آن سمنو حاضر باشند چون مقبول بوده و یا بریده ای از جوانه گندم را بر چشم می کشیدند و معتقد بودند چشمشان کم سو نمی شود.

15-نقل است در قدیم به دخترانی که دور پاتیل سمنو مشغول هم زدن آن بودند دانه ای عدس می دادند که آنها زیر زبانشان بگذارند و می گفتند آنقدر باید زیر زبانتان نگهدارید تا جوانه بزند که آنوقت حاجت روا خواهید شد.(به نظر می رسد به این دلیل بوده که آنها نتوانند صحبت کنند و به کارشان برسند ویا اینکه با صحبت کردن سر سمنو غیبت دیگران را نکنند.)

16-در آخر وقتی برای کسی سمنو می فرستادند ، رسم بوده که در بازگرداندن ظرف سمنو، درون  آن را با تخم مرغ ،نبات، حبوبات ، شیرینی و غیره پر می کردند و برای صاحب سمنو پس می فرستادند.]8[

داستان خانم نزهت الدوله

در این داستان زندگی زنی از اشراف جامعه به تصویر کشیده شده که همیشه خود را از طبقات دیگر اجتماع کنار می کشد و دیگران را با چشم حقارت می نگرد. وی که دختر وزیر امور داخله است، هفته ای یک بار به آرایشگاه می رود، روزی سه ساعت پای آیینه می ایستد، 10 ساعت می خوابد و... .او مصرف کننده پروپاقرص مواد آرایشی است .خانم نزهت الدوله در حالی که سه بار شوهر کرده، ازدواج و طلاق هایش به اختیار خود نبوده، زنى است که احساس و زندگى‌اش بازیچه مردان منفعت طلب و حیله‌گرى شده است که جز سود خود به چیز دیگرى توجه ندارند. وی باز هم به دنبال شوهر ایده آل خود است. برای همین سعی می کند با آرایش و عملهای جراحی ، خود را جوان و شاداب نگه دارد. در این داستان شرحی از سه ازدواج خانم نزهت الدوله را می خوانیم.]9[

ازدواج اولش با وجود بی علاقگی بخاطر پدر بود و حتی طلاقش نیز تا پدرش اجازه نداده بود صورت نمی گرفت. این زن نیز به نوعی دیگر مورد آزار و اذیت مردان (پدر و همسر) قرار گرفت. او به ظن خود به دنبال عشق بود. جهل او در اینکه به ظاهر خیلی اهمیت می داد آشکار است اما نه اینکه مردان آن روزگار نیز به ظاهر توجه زیادی داشتند و تفکرات حاکم بر جامعه او را وادار به این می کرد که باید بی عیب باشد.

« کم کم دارد باورش می شود که تنها مانع بزرگ در راه وصول به شوهر ایده آل ، ،عیب کوچکی است که در دماغ او است و این روزها در این فکر است که برود و با یک جراحی پلاستیک دماغش را درست کند.»

داستان دفترچه بیمه

هرج و مرج و نابسامانی در عرصه فرهنگ، درداستان دفترچه بیمه ، به تصویر کشیده شده است. آل احمد در این داستان با بهره‌گیری از زبان طنز، نابسامانی‌های اجتماعی را نشانه گرفته است. در دفتر معلم‌ها که به نحو عجیبی، نشان دهنده کسالت و بی‌ اعتنایی است، خبری تازه (دادن دفترچه بیمه) بهانه‌ای می‌شود تا نویسنده، از زبان شخصیت‌ها، حرف دلش را بزند:

«  راستی می‌دانید بیمه در مقابل چه...؟‌

هنوز حرفش تمام نشده بود که صدایی برخاست:‌

- در مقابل حمق آقایان! در مقابل حمق!‌ »

یکی از مشکلات نظام آموزشی قوانین عجیب و بدون برنامه ای مثل دفترچه بیمه است که می گذارند و بعد از مدتی تغییر می دهد و این نشان از عدم وجود مدیریت درست است.

فضایی که زنده‌ترین نماد آن مدرسه است نیز سیاه و تاریک است و همه دچار روزمرگی و عادت شده اند و روز به روز بیشتر هم می شود.]10[

آل احمد در اینجا نظام آموزشی به استهزا می گیرد:

« بحث و مطالعه را برای ابد رهاکردن ، و حتی برای تدریس احتیاجی به مطالعه و تعمق نداشتن ، و همان تنها اره و تیشه ای را که توی دانشسرا به دستمان داده اند روی مغز هر بچه ای به کار انداختن ، این یا آدم را دیوانه می کند یا احمق ... »

او در قالب معلّمی تنها و دلزده، که از روزمرگى، تنگى معیشت و شیوه هاى آموزشى رایج به تنگ آمده است، حدیث نفس می گوید. نتیجه اینکه، وقتی ویرانی تا عمق زوایای اجتماع را فراگرفته است و دیگر گوشه‌ای نمانده که از این هجوم خالی باشد، نویسنده و روشنفکر عرصه فرهنگ، نمی‌داند که چه جور گندش بالا آمده آقا! خود بنده اطلاع دارم که بعضی از دکترها نسخه‌های خودشان را می‌خریده‌اند آقا! برای دوست و آشنا نسخه می‌نوشته‌اند و دوای نسخه‌ها را خودشان برمی‌داشته‌اند و می‌فروخته‌اند. دوافروشها تقلب می‌کرده‌اند آقا!در انتخاب دکترها هزار نظر خصوصی در کار بوده و خیلی کثافت‌کاری‌های دیگر آقا... و نتیجه بدتر اینکه:‌

« معلم ورزش که تا به حال در خود فرورفته بود و صدایی بر نیاورده بود به صدا در آمد که:‌

 در مملکت آدمهای مفنگی، یکی دکترها کار و بارشان خوب است و یکی هم مرده‌شورها.»]11[

داستان عکاس با معرفت

عکاس بامعرفت قصه آدم هایی است که به خاطر عیبی که در آنهاست همیشه آن را از دیگران پنهان می کنند و از آشکار شدنش هراسانند. در این داستان مردی از همین دست مجبور است جلوی دوربین عکاسی بنشیند و عکسی بگیرد. این فرد کچل است و وقتی که عکاس از او می پرسد که عکسش را با کلاه می اندازد یا بدون آن چنان از کوره در می رود که عکاس از ترس ادامه نمی دهد و عکسش را با کلاه می گیرد. با وجود کلاه باز کچلی مرد بسیار آشکار است. وقتی مرد برای گرفتن عکسش دوباره به عکاسی مراجعه می کند و عکس خود را بدون هیچ گونه کچلی می بیند از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد و چند روز بعد با کچلی دیگر به آن عکاسی می رود.]7[

در اینجا آن مرد عکس را برای فریب زنی می خواهد که قصد دارد با او ازدواج کند . شخصیت این داستان با دروغ واقعیتی را می پوشاند که به زودی آشکار خواهد شد اما این هیچ اشکالی ندارد چون اینکه خانم ها با یک عکس همسر خود را انتخاب کنند یک واقعیت پذیرفته شده است و زنی که فریب می خورد دیگر نمی تواند از نظر خود برگردد.

« و آن که پای دستگاه روتوش نشسته بود همان طور سرش زیر پارچه ی سیاه بود و خرت خرت مدادش روی شیشه ی عکس ها بلند بود .»  گویای این واقعیت هست که فریب زنان با دروغ همچنان ادامه دارد.

داستان خداداد خان

داستان خداداد خان از همین مجموعه، برخاسته از تجربه مستقیم آل احمد، و شخصیت اصلی داستان، یکی از رهبران تازه به منصب رسیده حزب است. آل احمد در این داستان، جریانات سیاسی کشور را با طنز نیشدار بیان می کند. خداداد خان در این داستان شخصیتی تیپیک و نماینده طبقه‌ای از روشنفکران جامعه در برهه‌ای از تاریخ ایران است که با نام حزب توده به عنوان نماینده‌ جریان چپ، با اندیشه‌های مارکسیسم آشنا بودند و تحت حمایت شوروی قرار داشتنـد. وی به دنبالِ زد و بندهاى درون حزبى، درک زمان و فراموش کردن اهداف سیاسى اش، به خلوص طرفدارانش پشت پا مى زند تا جاده را براى جاه طلبی ها و منافع شخصی خود هموار کند :

«حالا دیگر راستی پشتش به کوه قاف است...حالا دیگر آب هرزی نیست که به مردابی فرو برود و یا در گندابی بماند و متعفن بشود. حالا دیگر عضو فعال کمیته مرکزی، اداره کننده ی مطبوعات حزب ... و چرا خودمان را معطل کنیم حالا دیگر کسی است که پشت به کوه قاف داده است»]12[

گناهانی که نویسنده برای خداداد خان برمی شمارد اینهاست؛ زد و بند ، مصالحه با بالاترها، نوشتن مقاله های دشوار و بیان سخنرانی های مطمئن ( چه مردم بفهمند و چه نفهمند) بازگشت از پایگاه انتقادی به پایگاه سازشکاری، پیداست که این داستان آل احمد، رساله ای جدلی است. تردیدی نیست که برخی از انتقادهای او به خداداد خان، درست است و گذشت روزگار نیز درستی آنها را به اثبات رساند.]13[

در ابتدای داستان، لزوم قطع ارتباط خداداد خان با گذشته‌ خویش عنوان می‌شود و برای آن دلیل می‌آورد: « حالا دیگر یک عضو فعال کمیته مرکزی و یکی از سران حزب به شمار می‌رود و به این دلیل هم شده ناچار است بیش از گذشته با گذشته خود قطع ارتباط کند، پل‌ها را خراب کند.» این در حالی است که «همه رهبران و سران حزب به این اصل معتقدند».

چرا خداداد خان ناچار به حذف گذشته‌ خویش می‌شود و اصولا چرا «دستور حزب، هر مومن به مکتب را وادار به قطع رابطه با گذشته می‌کند»؟!

به روایت راوی، «به زندان افتادن نه تنها یک سابقه‌ حزبی شده؛ بلکه برای حزبی شدن، نسخه‌ای مجرب‌تر از این، نه به نظر خداداد خان رسیده و نه به نظر هیچ یک از افراد «دستـگاه رهبری» و محافـل «بسیـار بالاتر»» و همین طور «همـه‌جا شناسنامه‌ سیاسی رهبران با تعداد ساعات و ایامی که در زندان به سر برده سنجیده می شود» چرا «خداداد خان… هرگز حاضر به یادآوری گذشته‌ها نیست» و چه چیز در او این نگرش را تقویت می‌کرد که: «با گذشته‌ها باید برید و به آینده پیوست»؟

این‌جاست که راوی دست به افشاگری می‌زند و از فساد اخلاقی خدادادخان و عدم پایبندی او به اصول اخلاقی پرده برمی‌دارد کـه « در فلان اعتصـاب غذا با هم‌ زنجیــرهای خود همراهی نکرده است و یا در فلان محاکمه گریه کرده است و در محاکمه‌های دیگر چنین و چنان اعتراف زننده و وهن‌آوری کرده است…» و به این ترتیب شخصیت واقعی وی را که انسانی حقیر، ضعیف، ترسو و بزدل بوده است برملا می‌کند.]12[

خداداد خان روشنفکرنمای مدعی است که داعیه تغییر در جامعه را دارد ولی  فقط به خود می اندیشد و همچنین نگاهی ابزاری به زن دارد و اصلا ارزشی برایش قائل نیست :

« ... شاید فکر کنید خداداد از داشتن چنین زن خوب و فهمیده ای بسیار خوشبخت است . اما خداداد به این نتیجه رسیده است که هر زن دیگری را می گرفت جز این نمی توانست باشد . در مقابل او که این همه خودش را فراموش کرده است و اصلا به خاطر این کارهای اجتماعی نمی تواند به خودش برسد ، دیگران وظایفی دارند که گیرم زن او ، نباشد باید خیلی بیش از این ها به او برسند .»

همه باید درخدمت او باشند تا او به هدفش برسد :

«حالا دیگر زندگیش معنایی به خود گرفته است . حالا دیگر آب هرزی نیست که به مردابی فرو برود . حالا دیگر عضو کمیته مرکزی شده است.»

داستان دزد زده

داستان دزد زده ، که حکایت کسى است که دزد خانه اش را زده و براى پیدا کردن اموال مسروقه راهى پاسگاه ده مى شود،اما سرانجام بى نتیجه به خانه بازمى گردد و صرفاً به بیان آن براى مردم و جلب همدردى و ترحم اطرافیانش دل خوش مى کند. به نظر مى رسد هیچ کس براى داستان هاى او اهمیتى قائل نیست؛ حتى آنگاه که مى کوشد داستان هایش را براى سرکار استوار باورپذیر جلوه دهد داستان دزدى را براى آن که روى تخت خوابیده، شرح و بسط می دهد : « همان طور که کنار تختش نشسته بودم و او در بستر خود نیم خیز شده بود، گفتم. وقتى قسمت اساسى داستان را مى گفتم، آن که کنار حوض خوابیده بود و به حرف هاى ما گوش مى داد، از جا پرید،آفتابه را آب کرد و به گوشه اى تپید.» راوى اگرچه به پیدا شدن اموال مسروقه امیدوار است، اما سرانجام ناامید به خانه بازمى گردد و در نهایت به شرح داستانش براى برانگیختن همدردى آدم هاى اطرافش بسنده مى کند.]14[

« ولی وقتی در کوچه را باز کردم و نردبان دزد را دیدم که هنوز پای پنجره ایستاده و به خصوص وقتی چشمم به کتاب ها و کاغذهایم افتاد که توی کیف دستی ا م بود و حالا همان پای نردبان پراکنده ریخته بود، فهمیدم که دزد آمده  ...  دلم فقط برای پارچه ی روی رادیو سوخت که لابد رادیو را هم توی همان پیچیده بود و توی چمدان گذاشته بود که جای زیادی نداشت و همه ی چیزهای دیگر را هم می توانست همان تو جا بدهد . و بعد دلم برای ک یف دستی ام سوخت که هم چمدان حمام بود و هم جای کتاب ها و کاغذهایم و هم کیف خرید بازارم و هم همه چیز دیگر .»

آنچه در این داستان مهم است دزد نیست بلکه اموال مسروقه است. رادیو که برای آگاهی از اخبار از آن استفاده می کنیم، کتاب و کاغذ که نشانی است از مطالعه و سواد و وسایل حمام که برای پاک کردن ایرادات و بدی ها به کار می آید. همه اینها نشان از فرهنگ است  که دزد آن را برده و دزد می تواند چیزی باشد مانند زمان ولی کسی به دنبال آن نیست. پاسبان ها که خواب هستند و ما دلمان برایشان می سوزد که مزاحمشان می شویم و خود ما هم که دزد بهمان زده اهمیتی به آن نمی دهیم .

در آخر داستان آل احمد اندوه خود را برای ازدست رفتن فرهنگ اینچنین بیان می کند :

« دلم برای رادیو و کیفم باز سوخت و حس کردم هنوز از آن پاسبان گشتی که وعده داده بودم اگر دزد پیدا شد انعام کلانی به او بدهم ؛ خجالت می کشم.»

داستان جاپا

در داستان جاپا ، معلّمى در ایستگاه اتوبوس به جاى پاهاى روى برف نگاه مى کند؛ ناگهان دچار یاسی عمیق می شود :

« یعنی می شه ؟ یعنی می شه جا پای من باشه ؟ کاش جا پای من بود ...»

این جلال است که در جاى یک مصلح اجتماعی، از حذف شدن و به دید نیامدن وحشت زده مى شود، سابقه مبارزات اجتماعى اش را زیر سؤال مى برد و از خودش مى پرسد که آیا عمرى را بیهوده در راه اِحقاق حقوق مردم سپرى نکرده است؟ آیا جاده صافکن مدعیانی نبوده که خلاف شعارهایشان، به راحتی اصول را زیر پا می گذارند؟ و سرانجام در اوج بی گناهی، از خودش مى پرسد آیا نشانى از او باقى خواهد ماند؟

"جاپا " چون با ساخت ذهنی بخشی از مردم و روان شناسی جمعی انسان سر و کار دارد، شکل نمادی واستعاره‌ای پیدا کرده است. در این داستان ما خود جلال معلم را می‌بینیم که از کلاس بیرون آمده و سیگار پشت سیگار آتش زده است و در انتظار اتوبوس، کنار خیابان گام برمی دارد. دررفت و آمدها، نگاه چشمش به جاپایی می‌افتد پهن و بزرگ …  بی اختیار به فکر می‌افتد که یعنی می‌شود، این جا پای خودش باشد؟ …

واخوردگی‌های روحی راوی این داستان‌ها، در داستان جاپا بعدی تمثیلی می‌یابد. راوی آرزو می‌کند جاپایش روی برف‌ها باقی بماند. او فقط به خودش می‌اندیشد :

« به خودم می‌اندیشیدم که زیر لباس‌هایم می‌لرزیدم و از سرما می‌گریختم و به خودم سرکوفت می‌زدم که: می‌بینی؟ احمق! همشون خوش و گرمن. از دهن همشون مثل اسب بخار بیرون می‌زنه، می‌بینی؟ می‌بینی پاهاشونو چه محکم ورمیدارن؟ آره؟ تو چی می‌گی؟ تو، تو که داری از سرما زه می‌زنی. تو که داری جون می‌کنی. و جا پاتم رو هیچ‌چی نمی‌مونه، رو هیچ‌چی!... حتی رو برف! »]15[

در داستان جاپا مردم در سرماى جامعه گرم و خوش هستند و نویسنده ناخودآگاه از سعى و تلاشش در این فضاى سرد و بى روح سخن مى گوید؛ فضاى سرد اجتماعى، که حتى آنان را که مى کوشند چشمان خود را باز نگه دارند، خسته و ناامید مى کند.

در اینجا آنچه بر سرخوردگى شخصیت داستان مى افزاید، فضایى است که آل احمد به تصویر کشیده است. فضایى سرد و هولناک که توان ایجاد هرگونه تحولى را از فرد مى گیرد. بدبینی، یاس و احساس طردشدگی از دامن وطن آرمانی، در این داستان‌ بسیار قوی است.

مردن گربه در پایان داستان، داستان فرعی دیگری است.

« پای تیر چراغ ، لاشه ی یخ زده ی یک گربه ی سیاه دراز کشیده بود . و من یک هو دلم تو ریخت « نکنه گربه ی خودمون باشه ؟ نکنه... ؟  »

گربه‌ای حریص و کنجکاو وضد نظم که حتی بلد نیست دست آموز شود، در تاریکی خفه‏ی پیاده رو مرده است.

« و دیدم که می خواهم همه ی عقده های دلم را آخه چرا بیرون ». سر این گناهکاری که یافته بودم دربیاورم رفتی؟آخه چرا؟اونم تو این سرما و یخ بندان. اونم رو این برف ها آدم هاش دارن زه می زنن. آخه چرا بیرون رفتی... ؟ و همان طور که زیر پالتو می لرزیدم و در تاریکی پلکان از سرما می گریختم و کلید اتاقم مثل یک تکه یخ در دستم مانده بود ،دلم تنگ بود و به خودم سرکوفت می زدم و از این می ترسیدم « مبادا جا پام باقی نمونه ... رو زمین باقی نمونه ...»

این گربه که چرتکه نینداخته و برای خوشایند دیگران یا به دست آوردن لقمه‏ای نان و تکه‏ای گوشت بیشتر میومیوی سازش‏کارانه نکرده است، کیست؟ غیر از خود جلال؟ که درسیاست شکست خورده بود و راه جاودانگی‏اش را در ادبیات جستجو می‌کرد؟]16[

داستان مسلول

مسلول داستان معلمی است که احساس می کند در میان آشنایان و دوستان و حتی بچه های کلاسش به حساب نمی آید. او می خواهد نظر دیگران و بخصوص همسرش را جلب کند. برای همین وقتی دکتر احتمال بیماری سل را بخاطر سرفه های شدیدش به او می دهد نه تنها ناراحت نمی شود بلکه خوشحال هم می شود.

او به آسایشگاه بیماران مسلول مى رود تا از صحت خود اطمینان یابد. او در مقابل نگاه هاى مبهوت بیماران که وی را سالم مى پندارند، خود را بیمارى همانند آنان مى داند که اگرچه سالم به نظر مى رسد.]7[

در این داستان جلال به گونه ای دیگر به نقد خود می پردازد . مسلول به کسی می گویند که دچار بیماری سل باشد اما باید به معنی دیگر آن نیز دقت کرد. شمشیر برهنه که از نیام برکشیده شده باشد.]17[ آل احمد می خواهد ببینید شمشیر برکشیده ای برای مبارزه هست یا نه که در آخر به این نتیجه می رسد که نیست.

مسلول به نوعی ادامه داستان قبلی است. سل در اثر سرما و رطوبت بوجود می آید و فضای داستان جاپا هم اینگونه بود.

« ... و توی خیابان که رسیدیم ، من پاکت سیاه و بزرگ عکس سینه ام را زیر بغلم حس کردم .درست به کارنامه ی مردودی می ماند که به دست یک بچه مدرسه داده باشند.»

 بدین ترتیب، راوى داستانى هاى آل احمد اگرچه مى کوشد از تنهایى و پوچى حاکم بر فضایى که در آن به سر مى برند رهایى یابند و به چیزى امیدوار بماند اما تمامى تلاش هایش عملاً بى فایده است و ثمرى به دنبال ندارد.

داستان زن زیادی

در داستان " زن زیادی" با زنی آشنا می شویم که از کلاه گیس استفاده می کند و به دلیل نداشتن مو از دید دیگران فاقد زیبایی بوده وهستی او ناقص است. این ناهنجاری منجر به طرد وی شده و تا سی و چهار سالگی نتوانسته ازدواج کند و از آنجا که هیچ گونه فعالیت اجتماعی ندارد خود را زیادی و سربار خانواده می داند و هستی و هویت خود را در سایه ازدواج و داشتن همسر تعریف می کند. اما به هر حال مردی به رغم اطلاع از نقص وی حاضر به ازدواج با او می شود اما زندگی مشترک آنها دیری نمی پاید و بعد از چند روز به دلیل فشار مادر و خواهر مرد به جدایی می انجامد.]9[ او با وجود حرف گوش کن بودن و انجام تمام دستورات منطقی و غیرمنطقی و بدون قید و شرط باز نه در خانه پدری جای دارد و نه در خانه شوهر. زن از سوی مرد مورد حاکمیت قرار می‌گیرد و جرئت هیچ‌گونه اعتراضی ندارد. آل احمد در شخصیت اصلی این داستان سرنوشت ناگوار زنانی را ترسیم می کند که ناگزیر برای یافتن هویتی مستلزم پذیرفته شدن از سوی مرد هستند.

این داستان به تفاوت بین زن و مرد می پردازد. وی بر این باور است که در جامعه مرد هر چقدر عیب داشته باشد مهم نیست اما زن با داشتن کوچکترین عیبی از طرف شوهر طرد خواهد شد. در واقع زن مانند کالایی می ماند که مردان هر طور بخواهند با آنها رفتار می کنند. بنابراین زن هم در خانه خود و هم در خانه پدری خود را زیادی می داند که جلال این نوع نگاه را به نقد می کشد.]7[

نکته ای که در این داستان قابل اهمیت است، نگرش نویسنده در ارتباط با این مسئله و نوعی پیشنهاد برای حل گوشه‌ای از مشکلات است که از زبان زن زیادی بیان می‌شود :

« آخر چرا نکردم در این سی و چهارسال ، هنری پیدا کنم؟خط و سوادی پیدا کنم؟می توانستم ماهی شندرغاز پس انداز کنم و   ...   سی و چهارسال گوشه خانه پدرم نشستم و عزای کلاه گیسم را گرفتم. عزای بدترکیبی ام را گرفتم .عزای شوهر نکردن را گرفتم .مگر همه زن ها پنجه آفتاب اند؟ مگر این همه مردم که کلاه گیس می گذارند، چه عیبی دارند؟»

و در آخر داستان پند نویسنده از زبان شخصیت داستان بیان می شود. این حرف آخر نویسنده برای همه است که اگر می خواهیم تغییری بدهیم باید زنان از چشم گفتن های بی چون و چرا بپرهیزند :

« ... هی دست روی دست گذاشتم و نشستم تا این یک کف دست زندگی ام را روی سرم خراب کردند .»

در مجموع داستانهای آل‌احمد، تصویری از حقارت زنان در جامعه‌ای مردسالار است. زنانی که از خود هیچ اختیاری ندارند و معتقد به خرافه اند و از سوی مردان مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند. آنچه آل‌احمد از زن در داستانهایش به نمایش می‌گذارد، تصویر حقارتی است که جامعه به زنان تحمیل می‌کند. زنان ابتدا در خانه پدری و سپس در اسارت خانه شوهر، نادیده گرفته می‌شوند. زن در چنین جامعه‌ای شخصیتی است منفعل و تحقیر می‌شود.]18[

هنوز تاریخ داستان زن زیادی نگذشته است یعنی جهل همچنان در جامعه ما وجود دارد.

با وجود اینکه در داستان های کتاب ناامیدی موج می زند ولی همیشه امیدی برای تغییر است و این کتاب تلنگری بود برای این تغییر.

جملات قصار

-         داد و بی داد بچه ها که نحس شده بودند و خودشان نمی دانستند که خوابشان می آید. صفحه 12

-         گوسفند قربونی رو تا چاشت نمی رسونند. صفحه 23

-         صدای ناله بریده بریده اش از آن طرف حیاط تا پای پاتیل سمنو می آمد. صفحه 36

-         آدم تو خلا هم که میره ، راضی میشه. صفحه 42

-         حالا که از شوهر اولش طلاق گرفته بود و آسوده شده بود ؛ می دانست که شوهر ایده آلش چه خصوصیاتی نباید داشته باشد. صفحه 43

-         بحث و مطالعه را برای ابد رهاکردن ، و حتی برای تدریس احتیاجی به مطالعه و تعمق نداشتن ، و همان تنها اره و تیشه ای را که توی دانشسرا به دستمان داده اند روی مغز هر بچه ای به کار انداختن ، این یا آدم را دیوانه می کند یا احمق. صفحه 65 ، 66

-         صداهای خیابان پوست آدم را می کند. صفحه 73

-         همان رنده و تیشه ای را که ما روی مغز بچه های مردم می اندازیم این ها روی تن مردم می اندازند. صفحه 74

-         هر بار که در باز می شد و یکی تو می آمد موجی از جنجال و هیاهوی بچه ها به درون می ریخت. صفحه 79

-         ملاخور شده. صفحه 81

-         صحبت از تارزان ها نیست که باکره های بازوشان زندگی می کنند، صحبت از معلم هاست.     صفحه 82

-         در مملکت آدم های مفنگی، یکی دکتر ها کار و بارشان خوب است، یکی هم مرده شورها.     صفحه 83

-         مردم هرچه بیش تر مفنگی باشند به طبیب بیش تر احتیاج دارند. صفحه 84

-         وقتی زنگ به صدا درآمد درست صدای زنگ نعش کشان های سابق را داشت. صفحه 86

-         آن که پای دستگاه روتوش نشسته بود همان طور سرش زیر پارچه ی سیاه بود و خرت خرت مدادش روی شیشه ی عکس ها بلند بود. صفحه 92

-         وقتی در مملکتی قصاص قبل از جنایت می کنند ، پس جنایت را هم پس از قصاص می شود مرتکب شد. صفحه 99

-         اگر قرار است به خاطر گناهی که آدم نکرده است کیفری ببیند ، ناچار خود گناه را هم پس از چشیدن کیفر باید بکند تا حسابش پاک باشد. صفحه 100

-         با گذشته ها باید برید و به آینه پیوست.      صفحه 101

-         من نمی توانم به خودم این جرات را بدهم که دزد را محکوم کنم، نمی شود اینکار را به آسانی کرد. صفحه 123

-         لختی ها و پابرهنه ها پیداشان نبود . یا مرده بودند و زیر برف ها ، بی زحمتی و خرجی برای دیگران ، دفن شده بودند ، و یا دخمه هاشان پناه برده بودند که الو کنند. صفحه 128

-         جاده که واز شد دیگه جاپا به چه درد می خوره. صفحه 129

-         با خنده ای که نه روی صورتم می توانست بدود و نه در دلم می توانست راه یابد. با خنده ای که همان زیر دندان هایم کوبیدمش و اگر می شد زیر پا می انداختمش. صفحه 130

-         دلم تنگ بود و به خودم سرکوفت می زدم و از این می ترسیدم مبادا جا پام باقی نمونه. صفحه 131

-         پرسیدم : آقای دکتر چرا این دستگاه تان این قدر گنده است ؟ خنده ای زیرکانه کرد و گفت : برای این که مردم باورشان بشه. صفحه 141

-         مساله ی اساسی عکس برداری از سینه ی آدم ها و استخوان های شکسته ی دست و پای شان نیست . اساس آنها امیدوار ساختن آن هاست. صفحه 146

-         هی دست روی دست گذاشتم و نشستم تا این یک کف دست زندگی ام را روی سرم خراب کردند. صفحه 172

 

 


امتیاز انجمن به اثر

 

 

امتیاز کلی داده شده توسط انجمن به این اثر : 4.6

انجمن هنری نقد و بررسی شاندن

این انجمن با هدف نقد و بررسی دوستانه آثار تشکیل شده و نظر به اینکه قصد در ترویج فرهنگ کتابخوانی و نقادی دارد، نتیجه نقد و بررسی خود را منتشر میکند. بدیهی است ایراداتی به این نتایج وارد است که از شما خواننده عزیز و بزرگوار این خواهش را داریم که هرگونه بازخورد، انتقاد و یا پیشنهاد خود را در قسمت نظرات وبلاگ این انجمن به آدرس shandan.blogfa.com و یا ایمیل انجمن به آدرس shandan.artcommunity@gmail.com ارسال فرمایید.

اسامی اعضای اصلی انجمن: مریم پورعباس، زینب جمهور، محمدکریم حردانی اصل

اسامی اعضای افتخاری انجمن: شیدا منصوری زاده


 

فهرست مراجع

]1[ کتاب شناسی جلال آل احمد: این سو و آن سوی یک روح سرگردان، روزنامه ایران، شماره 3732، 18/06/86، فرهنگ و اندیشه (صفحه 10).

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1478311

]2[ ویکی پدیا ،

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%81%D8%B3%D8%AA

]3[  دانش سرا ،

http://dir.wikipg.com/wiki/%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84+%D8%A2%D9%84+%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF

]4[ خواجه مراد اف، عالم جان، جلال آل احمد و نثر برون گرای فارسی ،

http://www.tebyan.net/newmobile.aspx/Comment/index.aspx?pid=73963

]5 [زندگی و آثار جلال آل احمد ،

http://yekpdf.com/generalinformation/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84-%D8%A2%D9%84-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF

]6 [تقوی، علی، رئالیسم در ادبیات داستانی با نقدی بر داستان های جلال آل احمد،کتاب ماه، ادبیات، شماره 44، آذر 1389.

]7[                            http://peyrovan5.blogfa.com/tag/%d8%ac%d9%84%d8%a7%d9%84-%d8%a2%d9%84-%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af

]8[                                                                                         http://jatco.blogfa.com/post/14

]9 [عینی زاده، ترکان، زندگی و آثار جلال آل احمد، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، بهار 88 .

]10 [نوستالژی در آثار جلال آل احمد ،

http://bookfriend.blogfa.com/post-2136.aspx

]11 [دکتر علی پور گسکری، بهناز، اندیشه های جلال آل احمد در آیینه داستان هایش، کتاب ماه، ادبیات، شماره 44، آذر 1389.

]12[ آیینه ای پیش روی خدادخان ،

http://firooze.net/?s=%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D8%AF+%D8%AE%D8%A7%D9%86

]13[ دست غیب، عبدالعلی، نقد آثار جلال آل احمد، تهران، خانه کتاب، چاپ اول، 1390.

]14 [حامی دوست، معصومه، نمودار شکست در داستان های جلال آل احمد،کتاب ماه، ادبیات، شماره 35، اسفند 1388.

]15 [مروری بر آفرینش ادبی در آثار جلال ،

http://tebyan-zn.ir/News-Article/persian_literature/review_literature/2011/7/23/34658.html

]16[ محمدعلی، محمد، پرسه در اطراف "جاپا " ی آل‌احمد، تاریخ و ادبیات، مجله شماره 14، شهریور 1391،

http://www.aashti.com/issue-14-4

]17[ واژه یاب ،

 http://www.vajehyab.com/dehkhoda/%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%88%D9%84

]18 [زن در آیینه ی داستان های جلال آل احمد ،

 http://mehremihan.ir/research/1213-zan-jalal.html



[1] مانیفست سندی است که یک حزب سیاسی منتشر می‌کند. در این سند برنامه‌ها و هدف‌هایی را که پس از در دست گرفتن قدرت باید دنبال کند مشخص می‌کند. مانیفست بیشتر توافقی میان گروههای درون حزبی را بیان می‌کند و به معنای یک برنامه توافق شده نیست. به عنوان نمونه می‌توان از مانیفست کمونیست نام برد.]2[


تیجه نقد و بررسی انجام شده انجمن را با کیفیتی مناسب می توانید از لینک زیر دانلود فرمایید:

http://s6.picofile.com/file/8180231492/Little_Prince.pdf.html

https://drive.google.com/open?id=0BxR8TZKNRZjxX3RORS1jMlR6ZTg

همچنین کتابی که براساس آن نقد شد در لینک زیر موجود است:

http://s4.picofile.com/file/8180232134/little_prince_book.pdf.html

https://drive.google.com/open?id=0BxR8TZKNRZjxZzV1ZlA4VVRKM1k

لطفا نظرات و پیشنهادات خود را با ما درمیان بگذارید.

شاندن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.