غزل 5
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه ی گل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتَ الصَّبوح هُبّوا یا اَیُّها السَّکارا
ای صاحب کرامت شکرانه ی سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
آن تلخوش که صوفی اُمُّ الخبائثش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قِبلهِ العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را